❌10: Amusement park❌

1.8K 139 120
                                    

'جنی'

3:42 pm

"یاح لیسا کجا داریم میریم؟"
غر زدم.

از وقتی از هتل بیرون اومدیم دائما بهش غر میزنم. واقعا نمیخواستم بعد از جلسه داغمون انقدر زود بیرون بیام چون کمی احساس درد میکردم.

لیسا نمیخواست بهم بگه کجا میریم و این فقط هیجان بیشتری رو در من به وجود می اورد.

لیسا با انرژی گفت:
"بیا ما تقریبا رسیدیم! این خیلی سرگرم کننده!"

این شگفت انگیزه که چطوری میتونه از یه آدم سلطه پذیر سکسی به یه بچه پنج ساله تبدیل بشه.

"آیششش بهتره باشه!"
شکایت کردم.

*لحظاتی بعد*

گفتم:
"تو جدی هستی مانوبان؟"

"بله."
به ارومی جواب داد و بهم پوزخند زد.

درست داخل دروازه یک پارک تفریحی بزرگ ایستاده بودیم.

"یه شهربازی! واقعا. من درد دارم لیسا! سوار شدن روی ترن هوایی کمکی نمیکنه!"
فریاد زدم.

پوزخند زد.
"سزاوارش بودی. حالا دیگه شکایت نکن و بیا کمی لذت ببریم!"
لیسا با خوشرویی گفت و من رو همراه با خودش کشید.

آیشش خودت رو به چی رسوندی جنی کیم!

"وااااااااای نجاتم بده اوماااا"

"من نمیخپام بمیرممممم... کمککککک!"

"لعنتیییییییی!"

یک سری صداها از ریل های بزرگ ترن هوایی مقابلمون شنیده میشد.

"نه. لعنتی. زیاده. مانوبان."
به طور جدی گفتم.

"اره. لعنتی. زیاده. کیم."
در حالی که با شیطنت پوزخند میزد با همون روشی که من گفتم جواب داد.

"لییییییییسااااااا! گفتم نمیخوام سوارش بشم!"
در حالی که من رو سمت صف میکشید فریاد زدم.

در مقایسه با ادمایی که تو صف های دیگه بودن اینجا فقط پنج نفر در صف بودند که فقط ثابت میکنه این سواری چقدر وحشتناکه و درواقع چقدر دیوونه هستیم که براش صف کشیدیم.

"بیخیال جنی تو یه چشم بهم زدن تموم میشه! اروم باش!"
لیسا سعی در اطمینان بخشیدن به من داشت.

"نه! تو دیوونه ای مانوبان! من اون بالا میمیرم! بیا حداقل سمت دستگاه های دیگه بریم و بازی کنیم."
من دوباره جواب دادم اما این زنی که مقابلمه خیلی لجباز بود.

با ابروهای درهم گفت:
"بیا نینی، بازی های دیگه صف های طولانی دارن. بیا فقط سوار این یکی بشیم."

از شدت ناراحتی هوفی کشیدم. راهی برای سوار نشدن وجود نداشت.

بعد یه ایده به ذهنم رسید.‌

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now