43: Surprise trip

497 72 7
                                    


'لیسا'

بعد از شام دیشب دیر و خسته اما کاملا خوشحال به خومه رسیدیم. دوش گرفتیم و بلافاصله به رختخواب رفتیم، حتی انرژی لازم برای هیچ سکسی نداشتیم و ما تو آغوش همدیگه به خواب رفتیم.

امروز درواقع قسمت دوم سورپرایز و ادامه اون شام غافلگیرکننده بود. اگه بخوام حقیقت رو بگم من برای یه هفته کامل سورپرایز برنامه ریزی کردم و امیدوارم این بهترین هفته ای باشه که جنی تو کل زندگیش داشته.

درست وقتی بچم وارد قسمت غذاخوری شد صبحانم رو تموم کردم.

"صبح بخیر عزیزم."
با لبخند گفت و صدداش بخاطر خواب گرفته بود.

باید اعتراف کنم با شنیدن صداش ستون فقراتم سوزن سوزن شد و من تمام تلاشمو کردم تا تحت تاثیر حضور جسورانش قرار نگیرم. جنی یه لباس بچگونه ساتن صاف به تن داشت، موهاش پریشون و چشمای گربه ایش امروز صبح خیلی جذاب شده بود. وقتی متوجه ناارومی من شد، روی پیشخوان نشست و کمی آب با پوزخند نوشید.

"ص-صبح بخیر."
با وجود لکنت زبون موفق شدم که بگم. یعنی من اصلا بهش عادت میکنم؟ واقعا میخوام بقیه عمرمو برای فهمیدن این موضوع صرف کنم.

لیوان آب رو گذاشت و با انگشت سمت خودش اشاره کرد. وقتی جلوی پیشخوان ایستادم جنی هردو دستشو دور گردنم گذاشت.

"هورنی شدی؟ میتونیم یه کاری براش بکنیم."
به شوخی روی گوشم زمزمه کرد.

با شنیدن پیشنهادش ضربان قلبم تند شد‌. چشمامو بستم و نفس خودمو ثابت نگه داشتم. وای خدای من! خدای من مانوبان !

صورتشو برای بوسه کشیدم و اون خندید اما قبل از اینکه بتونه بوسه رو عمیق تر کنه، کنار کشیدم و به سردرگمی اون پوزخند زدم.

"نه، امروز خیلی عجله داریم."
حتی با وجود اینکه از درون فریاد میکشیدم سعیکردم با آرامش صحبت کنم. ما پرواز داشتیم، میتونه منتظر بمونه.

"منظورت چیه؟"
جنی پرسید و ابروهاش با گیجی بیشتری جمع شد.

"ما امروز به پیونگ‌چانگ میریم."
فاش کردم.

فک جنی افتاد و از پیشخوان پایین اومد.
"چی؟ مثلا پیست اسکی؟ امروز؟! یعنی... حالا؟! خدای من لیسا چرا زودتر بهم نگفتی؟ من هیچی جمع نکردم، همیشه ساکمو میبستم و-"

سریعا بوسیدمش تا صدای فریادش رو پایین بیارم بعد اون ایستاد و بهم خیره شد.

"نگران نباش به همه کارامون میرسیم، من چند نفری رو استخدام کردم تا اینکارو برامون انجام بدن. کل این هفته من در خدمت توام. فقط بهم اعتماد کن باشه؟"
توضیح دادم.

تقریبا میتونستم ذهن جنی رو بخونم که با هزار سوال مبهم پر شده بود. همه چیزمون؟ منظورت چیه؟ چرا بقیه رو برای انجام دادن کارامون استخدام کردی؟ برام چی در نظر گرفتی؟ این هفته قراره چی بشه؟ یعنی دوست دخترم دیوونه شده؟

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now