36: I will only make you happy from now

626 91 20
                                    


'لیسا'

* 2:19 بامداد، آپارتمان جنی.*

"اوه ببین... هیچکس خونه نیست."
اون گفت و چنان متعجب بود انگار میتونه مهمون دیگه ای توی اتاق باشه.

"هوم.. عالیه. بعدا میبینمت-"

جنی سریعا گفت:
"خسته شدی؟ میخوای برات یه لیوان آب بیارم؟"

"هوم خوبم. فک کنم فقط-"

"خب پس خسته نیستی؟ رانندگی با موتور و بالا پایین شدن حتما خستت کرده میخوای بیای داخل قبل رفتن کمی بشینی؟"
اون شیرین پیشنهاد داد.

"من-من فک نمیکنم این..."

با ظرافت چشماشو چرخوند، قبل از اینکه اروم لب پایینش رو گاز بگیره دکمه های بلوزش رو باز کرد و بعد از اینکه چند قدم سمت من برداشت کمی از شکاف سینش رو بهم نشون داد. گندش بزنن این دختر به طور فاکینگی خطرناک بود. من سخت ترین تلاشم رو کردم تا روی شونه هاش تمرکز کنم.

"دیروقته و من نمیخوام تو خونه تنها باشم... ددی."
اون به زحمت زحمزمه کرد و گردنم رو کشید تا پایین رو نگاه کنم. آب دهنمو قورت دادم. عیسی مسیح، سینه هاش چقدر خوبن. چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.

وقتی همراه باهاش وارد آپارتمان شدم، لبخند کمرنگی زد.

***********

با جنی و بدنی برهنه از خواب بیدار شدم. دستاشو به راحتی دور کمرم پیچیده و صورتسو تو گودی گردنم فرو کرده بود. در حالی که اون با صدای بلند نفس میکشید نمیتونستم درست تمرکز کنم. لبخندی زدم و به ارومی موهای قهوه ای نرمش رو نوازش کردم، مراقب بودم بیدار نشه. کمی جا به جا شدم و به پرده ها نگاه کردم، به سختی کمی نور دیده میشد. هنوز باید زود باشه.

"همممم...."

حرکتای کوتاه من باعث شده بیدار بشه.

"صبح بخیر."
سرمو برگردوندم بعد به فرشته کاملا برهنه و زیبایی که کنارم بیدار شده بود نگاه کردم. 

"صبح بخیر."
در حالی که صداش بخاطر خواب کمی گرفته بود جواب داد و خندید.

بوسه ای نرم روی لباش گذاشتم و اون بلافاصله جواب داد بعد صورتمو با حرص نزدیک کرد. درونم به طرز عجیبی جمع شد.

"امروز یه نفر خوشحاله."
وقتی از بوسه جدا شدیم گفت و پوزخند زد.

خندیدم.
"اره، بالاخره بعد از یه سال خودداری الان بهش رسیدم. قطعا خیلی خوشحالم."

جنی بینی خودشو مچاله کرد و از رک بودن من سرخ شد. شگفت انگیزه، چطوری میتونه به عنوان یه زن سکسی سلطه گر خودشو نشون بده و بعد به راحتی به یه دختر بیگناه شایان ستایش تبدیل بشه.

"یاح باورم نمیشه که وقتی دور بودی بازیگوشی نکرده باشی."
به طور غیر عادی گفت، هرچند میدونستم که این بیشتر از یه سوال چالش بود. اگه خلافشو اعتراف کنم اون بهم پایان میده.

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now