14: Photos

690 107 33
                                    

'لیسا'

عکسمون خوشگل شد. این اولین عکسم از سالها قبل بود. بله درواقع از اینکه از خودم عکس گرفتم احساس راحتی نمیکنم. بخاطر این بود که دوران ابتدایی واقعا زشت بودم.

پسرا وقتی عکس آخر سال و کلاسم رو میدیدن اذیتم میکردن. تو کلاس به من لقب جن رو داده بودن. تنها کسی که بخاطر من جلوشون می ایستاد چه‌یونگ عزیزم بود.

اگرچه در طی این ستچالها خود زشتم بزرگ شدم و بقیه بهم مبگفتن الان واقعا به نظر جذاب میرسم اما هنوز در مورد ظاهرم مطمئن نبودم.

دوباره به عکس نگاه کردم، لبخند زدم. خیلی دوست داشتنی هستم.

"ببین... خیلی هم بد نیست درسته؟"
جنی گفت و پوزخند زد.
"واقعا زیبا به نظر میای."
اضافه کرد.

"ممنونم."
به گرمی گفتم.
"برای اینکه بهم جرات دوباره ای دادی که تو زندگیم عکس دیگه ای بگیرم."

جنی سرشو تکون داد و لبخند لثه ایش رو آشکار کرد.

"میتونم نگهش دارم؟"
پرسیدم.

جنی گفت:
"ها؟ نه، من میخوام نگهش دارم."

گفتم:
"اوه بیخیال، بذار اونو داشته باشم حتی یه عکس هم از خودم ندارم."

"نه! این انصاف نیست تو قبلا عکساس زیادی رو با گوشیت گرفتی، من میتونم این یکی رو نگه دارم."
جنی تلافی کرد.

"اما هیچکدوم منو درگیر خودش نمیکنه~"
التماس کردم.

"آیشش... چر ازش نخواستی یکی دیگه هم چاپ کنه؟"
جنی مات و متحیر پرسید.

"اوف... به این فکر نکردم."
اعتراف کردم.

"باشه‌. فقط به این دلیل که دلم میخواد عکسای بیشتری رو باهمدیگه بگیریم."
با خجالت پوزخند زد.

گفتم:
"یاح جرات نداری!"

"جرات دارم."
جنی طور که به چالش میکشید گفت.
"حالا بیا بریم، من چیزای بیشتری برای دیدن میبینم!"

آهی کشیدم و با دلخوری سرمو تکون دادم.

________________

"اونجا اونجا! درست همونجا جلوی درخت وایسا. اره عالیه."

*کلیک*

"چطوری شدم؟"

"واو، یه نفر واقعا خود شیفته هست هان."
جنی پوزخند زد.

"پوف یاح نیستم!"

جنیبا ابروهای درهم گفت:
"خوب شدی. راستی چرا مجبور شدی لب و لوچت رو اونجوری جمع کنی؟ مثل این میمونه که میخوای درخت رو ببوسی. من تقریبا به این درخت کریسمس لعنتی حسادت کردم."

خندیدم. این زن جلوی من واقعا شایان ستایش بود. گونش رو بوسیدم.

به طور مسلمی گفتم:
"نگران نباش عزیزم تو تنها کسی هستی که من میخوام ببوسم."

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now