37: Zoo

629 88 23
                                    


'جنی'

باورم نمیشد این واقعا داره اتفاق می افته. من مثل یه بچه الان با عشق زندگیم، بهترین دوستم و دوست دخترش به باغ وحش اومده بودم. جالب بود که یه چیز ساده و معمولی میتونه همچین خوشبختی بی نظیری رو برای من به همراه داشته باشه. فورا به کارایی که میتونیم باهم انجام بدیم مثل گشتن تو پارک، باربیکیو، تماشای فیلم، بازی با بچه ها فکر-

"یاح جندوکی، میخوای تا آخرش اینطوری به لیسا خیره بشی؟" صدای جیسو منو از خیال در اورد و زیر لب نفرینش کردم.

تابش خیره کننده ای بهش انداختم و بعد به چه‌یونگ خیره شدم که دوست دخترش رو به اندازه کافی سرگرم نکرده که حواسمو پرت کرده. البته اون از میوه فروشی ورودی باغ وحش یه ظرف سالاد خریده و مشغول خوردنش بود، اهمیتی هم نمیداد که جیسو خسته شده و لحظات خوب منو با لیسا داره خراب میکنه.

"خب من مشکلی ندارم تا زمانی که من بهش نگاه میکنم اون هرچقدر که میخواد میتونه بهم خیره بشه."
لیسا گفت بعد لبخندی زد و به طور تصرف آمیز کمرمو گرفت. مو به تنم سیخ شد و من سرخ شدم. اون به ریکشنم خندید بعد بوسه ای روی گونم کاشت و باعث شد صورتم بیش از حد معمول گرم بشه.

جیسو قبل از اینکه توجهش رو به چه‌یونگ که ظرف سالادش رو داشت تموم میکرد بده، چرخید و مارو تنها گذاشت.

"چه کوفتی- وای بچم رکورد جدی رو ثبت کرده. هنوز گرسنته؟ بعدا میتونیم از کا اف سی یه چیزایی بخریم. توی این باغ وحش چهارتا شعبه داذه پس هروقت بخوایم میتونیم وایسیم."
جیسو با خوشحالی گفت و چه‌یونگ به همون اندازه خوشحال سرشو تکون داد.

چشمامو چرخوندم. چرا تعجب نکردم که بهترین دوستم به جای جاذبه های وحش در مورد مکانهای دقیق فست فود تحقیق کرده.

"خب ما باید از نفس کشیدن تو این هوا که با مدفوع حیوونا پر شده هیجان زده بشیم."
لیسا با تمسخر گفت و تابش خیره کننده ای بهش انداختم.

"شما درست میگی لیساشی، دوست دخترت احتمالا تنها کسی تو جهانه که باغ وحش رو به عنوان مکانی برای قرارای دوبل انتخاب میکنه."
جیسو با خنده اضافه کرد. اوه پسر این دوتا منو میکشن.

لیسا دلخوری منو حس کرد و دستمو مخفیانه نوازش کرد بعد نزدیک شد و از پشت ستون فقراتم رو گرفت.
"شوخی میکنم عزیزم، الان از هر ثانیه با تو بودن لذت میبرم."
زمزمه کرد.

لبخند زدم و دستشو گرفتم. در حالی که چهسو عقب بودن اونو کشیدم.

از کنار شیذها و ببرهایی که تو قفس بودن رد شدیم، غرش های عصبانی اونا باعث میشد از ترس بپرم، ممنونم که لیسا رو کنارم دارم. سمورا بامزه بودن و نحوه شنای اونا تو آب قبل از رسیدن به هدفشون منو شیفته میکرد اما لیسا اونارو «چیزای قهوه ای لزج» صدا میزد که به نظرم خیلی توهین آمیز و در عین حال خنده دار بود.

One Day ( jenlisa ){Translated}Where stories live. Discover now