Part 8

437 60 7
                                    

وین: صب بخیر
برایت: صب بخیر......
وین به برایت نگا میکنه
برایت: بیا بشین ..
وین: آشپزی بلدی؟چی شده واسه من غذا درست کردی؟
برایت: بشین..واست خوبه..سعی کن تمومش کنی...به پاهای وین نگا میکنه
وین: من خوبم
برایت: من میرم بیرون
وین: کجا میری؟..عاو.. ببخشید.. منظورم اینه بعد از ظهر باید برم یجایی.. زود برمیگردی؟
برایت: بر میگردم
برایت میره بیرون
وین لبخند میزنه.. ابن یعنی منو بخشیده
وین صبونشو میخوره و میره اتاقش
...................
بعد از ظهر

برایت: منتظر میمونم تا کارت تموم بشه
وین: نمیخواد برو به کارات برس.. اینجا سه ساعتی کار دارم.. ماساژ درمانیه.. .. راستی تو نمیایی؟
برایت چیزی نمیگه
وین میخنده: کارم تموم شده بهت خبر میدم
برایت وینو میبره تو سالن و مطمن میشه که رفته داخل
تاپ: میدونی چقد ترسیدم که شنیدم
وین: وای اخبار؟
تاپ: نگران نباش.. فقط گفتن دچار مصدومیت جزئی شدی الانم حالت خوبه و داری استراحت میکنی
وین: این خبرنگارای لعنتی.. کارشون فقط فضولیه
تاپ: اینارو ول کن.. چیزی که من دیدم عجیب بود
وین با تعجب به تاپ نگا میکنه
تاپ چشمک میزنه : برایتو ببین.. اینو فوی نشونم داد ولی گفته به کسی نشون نداده.. وین گوشیو از تاپ میگیره
برایتو میبینه که با عصبانیت و ترس کارگردانو هل میده و میپره تو آب
بعدش بهش نفس مصنوعی میده.. همه اون اتفاقا...ترسی که تو چهره برایت...
تاپ به وین نگا میکنه : هی .. وین.. چته؟وین سرشو انداخته پایین
وین: نمیدونم چه مرگم شده
تاپ: آروم باش
ماساژور: سلام میتونیم شروع کنیم؟
تاپ: میشه چند دقیقه دیگه بیاید
ماساژور از اتاق خارج میشه
تاپ: چی شده
وین:.... من میترسم.. اون منو میترسونه..نمیخوام اینجوری باشم ولی اون ....اون لعنتی همش تو فکرمه.. نمیدونم چرا.. وقتی نیست نگرانم وقتی هست وجودش هم آرومم میکنه..هم به وحشت میندازه.... من گیج شدم
تاپ دست وینو میگیره
تاپ: عشق؟
وین: نه ... فکر نکنم عشق باشه...ازون دوست داشتنها نیست که فکر میکنی..خودت میدونی من همیشه با زنا بودم.. فقط ...فقط یجورایی میخوام باشه.. وقتی کنارمه حس امنیت دارم.. مثل کسی که هیچ وقت تو زندگیم نبوده..تنها کسی که همیشه اینجوری هوامو داشت بابام بود.. اون منو یاد اون میندازه.. دلم واسش تنگ شده ..وقتی به پی بای نگا میکنم خوشحالی که همیشه با پدرم داشتم و یادم میاد.. وجود یکی مثل برایتو تو زندگیم کم دارم..بعضی وقتا دوست داری کسی مواظبت باشه ..بخاطر خودت.. حس میکنم اون اونجوریه.. تو به این چی میگی؟
تاپ لبخند میزنه : اینو باید خودت بفهمی وین.. من نمیدونم..میدونم دوسش داری ولی جواب احساستو من نمیدونم
وین به تاپ نگا میکنه.. من همیشه تو خونه تنها بودم..ولی الان کسی هست که باهامه..خونه فقط صدای منو نمیده.. بهش عادت کردم
تاپ: اره خب.. ولی این چیز خوبیه وین.. و اینکه برایت آدم خوبیه..قابل اعتماده..مثل عضوی از خونواده..پس قبولش کن
وین لبخند میزنه : اون الان عضوی از ماست..من قبولش کردم
تاپ میخنده
............................
وین چشماشو باز میکنه.. یه صداهایی از اتاق تمرین میاد
برایت سرشو بلند میکنه.. کل صورت و بدنش عرقه
وین: هی.....صب به این زودی داری تمرین میکنی؟برایت: میخوای توام تمرین کنی؟
وین: هان؟
برایت: بیا.. میخوام چند تا حرکت دفاعی یادت بدموین: نمیخوام..الان حوصله ندارم
برایت: نفس نفس میزنه.. تنبل نباش
وین لباشو جمع میکنه: من تنبل نیستم.
. ..........
برایت: دستتو درست بگیر
وین: تو واقعا خوب بلدی مردمو بکوبونی رو زمین.. واسه من سخته
برایت: سخت نیست.. فقط تلاش میخواد
وین و برایت یساعتی تمرین میکنن و هردو خسته میشن
وین: این قبول نیست.. یساعته من نتونستم تو رو زمین بزنم
برایت : چون گوش نمیدی چی میگم
وین به برایت حمله میکنه
وین: منو دست کم نگیر
برایت جاخالی میده و نیشخند میزنه.. وین داره میافته رو زمین که برایت زود دستشو میگیره و میکشه سمت خودش.. وین محکم میخوره به سینه برایت...و دوتایی زمین میخورندوتاشون نفس نفس میزنن
وین تو چشای برایت نگا میکنه.. دست وین رو قلب برایته..بازم این صدا.....یهو چشمش رو لبای برایت قفل میشه.. یاد توی آب میافته که برایت لباشو گذاشت رو لبش..انگار یه خواب بود.. شایدم خواب بوده..با عجله بلند میشه
برایت گرمای بدن وینو حس میکنه.. نمیتونه حرکت کنه ..
کاش همیشه تو بغلم میموند.. وقتی لمسش میکنم به طرز عجیبی آروم میشم
...وین بلند میشه و برایت به خودش میاد.. میخواد زود پاشه که یهو چشمش به گوشه اتاق میافته.. بین دو تا از دستگاهها.. نزدیک سقف
وین: ببخشید...دستتو بده
برایت : نمیخواد خودم پا میشم.. تو برو یه دوش بگیر.. واسه امروز کافیه
وین که صورتش از خجالت قرمز شده با عجله به اتاقش میره
.....
بعد یه ساعت
وین: هی پی مایک.. اینجا چیکار میکنی؟
برایت به وین نگا میکنه
برایت : بشین...........
مایک تو برو کارتو بکن
وین: چیزی شده؟
برایت یه دوربین در میاره و میزاره جلو وین
وین: خب؟
برایت: تو اتاق تمرین بود
وین با تعجب به دوربین نگا میکنه
برایت: به مایک گفتم ردیاب بیاره.. باید کل خونه رو بگردیم.. احتمالا یکی مواظبته
وین:چی..؟ چطور ممکنه..من تازه اومدم اینجا.. یعنی کار کی میتونه باشه؟
برایت: نمیدونم مایک بعد یساعت میاد تو اتاق و چهار تا دوربین کوچیک میزاره رو میز
مایک: هی پسرا اینجا چه خبره؟
وین: من واقعا نمیدونم چی بگم.. صب کنید به پی خبر بدم
وین به برایت نگا میکنه.. الان بر میگردم
مایک با نیشخند: هی انگار اوضاع خوب شده؟آره؟برایت : امم
مایک: خوبه از دعوای زن و شوهری خوشم نمیاد
برایت: خفه شو
مایک: ها ها
.....................

Im here for youWhere stories live. Discover now