Part 18

341 48 5
                                    

تاپ اشکاش میاد پایین و دستای مایکو فشار میده و سرشو میندازه پایین
تاپ رو به دکترا: اون منو نمیشناسه
گاس وفوی نگران به تاپ نگا میکنن
دکترا مدام بهم خیره میشن  و زیر لب حرف میزنن
مایک لبخند میزنه.
.مایک با صدای آروم: مگه نگفتی نباید جلو مردم بهت بگم عشقم؟
تاپ اشکاش متوقف میشن و سرشو بلند میکنه
میبینه مایک داره میخنده
تاپ:چی؟ تاپ تعجب کرده و به مایک خیره شده. مایک: گفتی نمیخوای کسی بفهمه
تاپ:دیونههمه ..گریه میکنه
تاپ میخواد بلند بشه و مایکو بغل میکنه.. اما نمیتونه
مایک به پاهاش نگا میکنه و ناراحت میشه
مایک: تاپ..
تاپ: چیزی نیست عزیزم.. من حالم خوبه خوبه..سعی کن زیاد تکون نخوری
مایک چشماشو میبنده
تاپ: مایک
مایک چیزی نمیگه
دکتر: بهش فشار نیارید
تاپ : باهام حرف بزن مایک
مایک به تاپ نگا میکنه : دلم برات تنگ شده کوچولوی من
تاپ بین گریه هاش میخنده و دستای مایکو میگیره
دکترا میخندن و از اتاق میرن بیرون
گاس و فوی بهم خیره میشن
گاس : بیا بریم... ما اینجا مزاحمیم..
فوی میخنده و میرن بیرون
....................

بار

دریک به گارسون اشاره میکنه
برایت: من باید برم
دریک: یچیزی میخوری بعد میریم..
گارسون: چی میل دارید؟
دریک به پشت سر گارسون نگا میکنه ولی فرانکو نمیبینه.. سفارششو میگه و گارسون دور میشه
برایت به گوشیش زل زده
دریک: به گاس گفتم هر چی شد بهمون زنگ بزنه....حالا غذاتو بخور..چند روزه چیزی نخوردی
برایت: چرا واست مهمه؟
دریک میخنده: جدا از همه اتفاقایی که  قبلا افتاده  .. من ازت خوشم میاد میدونم ادم خوبی هستی.. من و وین دوستیم .. یسری مشکلات پیش اومده که خودم سعی میکنم درستش کنم
برایت به دریک نگا میکنه
دریک: ببین.. خودم میدونم اشتباه کردم ولی میخوام جبران کنم.. نمیخوام دوستیم با وین خراب بشه.. ما از بچگی با هم دوستیم..
برایت سرشو میندازه پایین و غذاشو میخوره
دریک: من میدونم شما با همید.... راستش
دریک به برایت نگا میکنه
دریک: خوشحالم که وین یکی مثل تو رو کنار خودش داره.. نمیگم مواظبش باش چون میدونم همیشه هستی..ولی هیچ وقت تنهاش نزار
برایت با ناراحتی به غذاش خیره میشه
دریک: هی.. اون خوب میشه.. من مطمئنم..حالا غذاتو بخور
.................

گارسون: هی تقریبا همه سفارشا رو بردم.. کسی نمونده
فرانک: باشه..
آف: بچه ها خسته نباشید
گارسون: رئیس.. یکی از مشتریا گفت صداتون بزنم
آف به بیرون نگا میکنه اون دریکه
فرانک تا میفهمه دریک تو باره با عجله میدوه .. جوری که به آف تنه میزنه و جلوتر ازون از در میره بیرون
آف میخنده و سرشو تکون میده
آف: این چند روزه میگم چرا حواسش نیست
فرانک به میز دریک نزدیک میشه
فرانک: چیز دیگه ای لازم ندارید؟
آف: هی دریک.. چه خبر.. وین و تاپ چطورن؟
دریک به برایت یه نگا میندازه و رو به آف نفس عمیقی میکشه
دریک: اونا خوبن.. یعنی ..خوب میشن
آف: خیلی نگرانشونم..
صدای تلفن

Im here for youWhere stories live. Discover now