Part 9

408 59 11
                                    

وین: هی چیکار کردی؟
تاپ: چیو؟
وین: خودتو به اون را نزن
تاپ: ول کن وین.. اصلا ذهنم درست کار نمیکنه.. نمیدونم..ترجیح میدم ازش دور بشم..
وین : داری خودتو گول میزنی
تاپ: ببین کی اینو میگه
وین: تاپپپپپپپ خودت میدونی من عاشق لاوام ....ولی الان دارم سعی میکنم فراموشش کنم
تاپ: ..باشه..
وین: تاپپپ
تاپ: هرچی.. به هر حال فعلا آمادگی ندارم
فوی: وین بیا پخش داره شروع میشه
وین: من باید برم
تاپ: منم یکم کار دارم باید انجام بدم.. بعدا میبینمت...راستی اینو بگیر.. مهمون افتخاری من
وین: واو ممنون.. حتما میام.. مگه میشه از دستش بدم
.......................

مایک: پسر اینجا جون میده واسه ورزش کردن
برایت چیزی نمیگه
مایک: داری بهش تمرین میدی؟
برایت: اون باید بتونه از خودش دفاع کنه
مایک سرشو تکون میده: آره خب.. لازمه..یارو پیدا کردی؟
برایت: گوشیش خاموشه.. یه خالکوبی رو بازوش بود.. تحقیق کردم..مال یه باند فروش مواد بود.. به تای گفتم..داره دنبالش میگرده
مایک: هی...هنوزم مثل سابق تیزی.. زود میتونی سر و ته همه چیو در بیاری.. ولی فکر نکنم دیگه این طرفا آفتابی بشه
برایت: آره.. ولی مهم اینه واسه کی کار میکنه
مایک: نکنه به اون یارو ربط داره؟
برایت سرشو بلند میکنه: فعلا نمیخوام چیزی بگم..ولی میخوام به مهره اصلی برسم
مایک: خوبه برایت: بیا یچیزی بخوریم
مایک: چرا وین امروز خونه نیست؟
برایت: از صب رفتن .. گفتن منو لازم ندارن.. کم کم برمیگردنمایک: خونه نشین شدی ها؟
..................... صدای در

وین: سلام
مایک : هی.. وین حالت چطوره..برایت تنها بود گفتم بیام پیشش...
وین لبخند میزنه: خوبم ممنون.. کار خوبی کردید مایک: برو یه دوش بگیر میدونم خسته ای
وین: ببخشید .. برمیگردم مایک لبخند میزنه
وین بعد نیم ساعت برمیگرده و کنار مایک میشینه
برایت داره آشپزی میکنه
مایک: چه خبر؟وین لبخند میزنه: امروز پخش قسمت اول سریال بود.. همه هیجان داشتن..خیلی خوب بود
مایک: حس میکنم باید زندگی باحالی داشته باشی.. کلی طرفدار....جایزه
وین میخنده: خوبه ولی نه همیشه
با هم میخندن...وین بعد چند دقیقه سکوت
وین: میتونم یه چیزی بپرسم؟
مایک: مممم.. راحت باشوین: تاپو دوست داری؟
مایک با تعجب: چیزی بهت گفته؟
وین: نه.. ولی یجورایی .. میدونییی
مایک میخنده: تابلوام؟
وین میخنده
مایک سرشو میندازه پایین: راسش ازش خوشم میاد ولی ....انگار اون اینجوری نیست
وین: چرااینجوری فکر میکنی؟
مایک: اونروز بهش اعتراف کردم ولی فرار کرد.. ازون روز تا حالا حتی .... هی.. بیخیال
وین: ببین میدونم این یه چیز شخصیه و به منم مربوط نیست... ازونجایی که تاپ دوستمه و خیلی وقته میشناسمش .. به نظرم اون بیشتر خجالتیه
مایک با تعجب به وین نگا میکنه
وین: ...شما دوتا یجورایی مثل همید
مایک: ولی اون ازم دوری میکنه... حتی نمیدونم چجوری ببینمش
وین به مایک نگا میکنه: ممممم ..خوب...من ..شاید بتونم یه کمکی بهت برسونم
مایک : چطوری؟
وین صبر کنوین میره تو اتاقش و بلیطی رو که تاپ بهش داده رو میده بهش..
وین: ولی نباید بگی من کمکت کردم
مایک: اوکی ..ولی...این چیه؟
وین: اون فردا کنسرت داره.. منو دعوت کرده ولی شما بجای من برید
مایک: واوو.. این خیلی زیادیه.. نمیدونم چی بگم
وین میخنده
مایک: چرا کمکم میکنی؟
وین: حس میکنم شما دوتا خیلی بهم میاید..
وین به برایت یه نیم نگاهی میندازه
برایت : اگه حرفاتون تموم شد بیاید غذاتونو بخورید
مایک: وین اصلا نمیدونم چی بگم.. کاش این دوست نفله ام یکم از تو یاد بگیره
وین میخنده
.................شب

Im here for youWhere stories live. Discover now