Part 21

314 41 5
                                    

دستشو رو به صورت جاس دراز میکنه.
. ... میخواد چنگش بزنه
....داره خفه میشه..... نمیتونه کاری بکنه
جاس: تو قراره با من بیای..حتی شده تا ته جهنم با خودم میبرمت
وین داد میزنه
برایت: هی.. هی... وین.. پاشو
وین با ترس چشماشو باز میکنه.. یکی تکونش میده.. از جاش میپره
برایت: چی شده عزیزم.....
وین به اطراف نگا میکنه.. صورتش عرق کرده و وحشت زده است
وین: برایت ...گریه میکنه
برایت: کابوس دیدی؟
وین: تو اینجایی؟
برایت بغلش میکنه
برایت: آره... چیزی نیست ...... فقط یه خواب بود
وین: یه خواب بد.. فکر کردم واقعیه
وین دستاش میلرزه و شونه برایتو محکم چنگ میزنه
برایت: ششش.. تموم شد.. من پیشتم
وین دستاشو دور گردن برایت حلقه کرده
وین: بریم خونه برایت.. ازینجا خوشم نمیاد
برایت موهای وینو نوازش میکنه
برایت: میریم
وین به چشای برایت با نگرانی خیره میشه
وین::فقط میخوام برم خونه
برایت: میریم عزیزم..میریم
وین دوباره برایتو بغل میکنه
وین: هیچوقت  تنهام نزار
برایت: من همیشه کنارتم....قرار نیست جایی برم
وین آروم چشماشو میبنده
برایت سرشو میزاره رو بالش و دستاشو میگیره
برایت: حالا بخواب
..................

تاپ: بیا .....یکم دیگه بخور
مایک: من به این کارا عادت ندارم.. داری لوسم میکنی

تاپ چشمک میزنه و میخنده: بعدا جبران میکنی حالا

مایک: ااا.. میدونی مریضم... داری اذیتم میکنی؟
تاپ با صدای بلند میخنده
چند دقیقه ساکت میشن

مایک:چرا نمیری خونه؟
تاپ با تعجب:چرا برم؟
مایک: اینجا اذیت میشی
تاپ: من مشکلی ندارم
مایک: ولی من دارم
تاپ به مایک نگا میکنه
مایک: فکر کنم این مدت نرفتی حموم.. بو میدی
تاپ با سرعت برمیگرده عقب و خودشو بومیکنه.. خجالت میکشه
تاپ: مایکککک

مایک میخنده: برو خونه.. اینجا جای تو نیس.. با این پاها اینجا موندن سخته واست
تاپ: نمیخوام برم.. اونجا تا یکی یه خبر میاره واسم دیونه میشم
مایک: من خوبم.. با هم تلفنی حرف میزنیم
تاپ: عزیزم.. فعلا نمیتونی از گوشی استفاده کنی.. بعدشم خودم دوست دارم مواظبت باشم
مایک نفس عمیقی میکشه
تاپ: چته؟
مایک: به حرفم گوش نمیدی.. فقط برو یه دوش بگیر
تاپ اخم میکنه
تاپ: خیلی بدی
....................

---قربان دم در محافظ گذاشتن. بادیگاردشم همیشه تو اتاقه
جاس: واسم مهم نیست.. هرجوری که شده برید سراغش
--- سعی میکنیم یه راهی پیدا کنیم ولی نمیخوایم خودتونو به خطر بندازید
جاس داد میزنه: اگه این دفعه نتونستید؟؟ اون خیلی راحت منو پس زد.. نمیخوام جز من مال کس دیگه ای باشه
--- قربان ما..
جاس با مشت میزنه به دیوار : فقط بکشیدش..نمیخوام زنده بمونه
....................

فرانک:بیا تو
دریک:میخوام برم بیمارستان
فرانک: این مدت خیلی خودتو خسته کردی.. بیا یکم استراحت کن
دریک نفس عمیقی میکشه : بایدبرم
فرانک:الان دیروقته..اونا حتما خوابیدن
دریک به فرانک نگا میکنه
فرانک: چیه؟... نکنه میترسی؟
دریک: از چی باید بترسم؟
فرانک میخنده: از من
دریک : برو تو بچه
فرانک بهش نگا میکنه و ناراحت میشه
فرانک: تو هنوزم منو قبول نکردی
دریک سرشو تکون میده
دریک: فردا میبینمت
فرانک از ماشین پیاده میشه و میخواد بره ولی بر میگرده و به شیشه ماشین میزنه
دریک شیشه رو میده پایین و بهش نگا میکنه
فرانک میخنده : بخاطر امشب ممنون.. خیلی بهم خوش گذشت
دریک لبخند آرومی میزنه: میبینمت ... شب بخیر
............ ...

Im here for youWhere stories live. Discover now