Part 17

333 46 7
                                    

گاس و دریک با عجله میرن سمت پی اید
گاس: وین کجاست؟
پی اید فقط گریه میکنه
گاس با صدای بلند گریه میکنه
دریک موهاشو چنگ میزنه و یه گوشه اشک میریزه
گاس: تو کماست؟  یکی حرف بزنه
فوی: من نمیدونم..من نمیدونم
دریک: همش تقصیر منه
گاس میره پیش تاپ..
گاس: تاپ..چه اتفاقی افتاده؟ وای خدای من
تاپ با صدای آروم: وین گاس؟ مایک
گاس گریه میکنه و چیزی نمیگه
تاپ: اونا حالشون خوبه؟
گاس گریه میکنه : من نمیدونم تاپ.. کسی چیزی نمیگه
..........

برایت از پشت در شیشه ای به دوتاشون خیره شده که بیصدا دراز کشیدن وچشماشونو بستن..درد اعماق قلبشو گرفته.. سرشو میزنه به شیشه
برایت دستشو میکشه رو در و آروم قطره اشکی از چشماش میاد پایین
دکتر: ببخشید
برایت برمیگرده و به دکتر نگا میکنه
دکتر: باید با هم حرف بزنیم
برایت دنبال دکتر میره تو اتاقش
دکتر:متاسفم میدونم زمان مناسبی نیست.. ولی باید وضعیت بیمارامو بهتون گزارش بدم
برایت با ترس به دکتر خیره شده
دکتر: اونا فعلا
برایت: تو کمان؟..
دکتر: نه .. .. ولی وضعیت جسمانیشون خوب نیست.. وین دچار خونریزی تو ناحیه قفسه سینه شده و فشاری که به قفسه سینه اش وارد شده باعش پارگی قسمتهای داخلی شده.. ما سعی کردیم با عمل جراحی کنترلش کنیم و الان منتظریم ببینیم بیمارچقدر مقاومت میکنه.. راننده یا همون آقای مایک هم چون جلو بودن ضربه شدیدی به سرش وارد شده و...دکتر ساکت میشه و به برایت نگا میکنه
برایت:...چی؟
دکتر: متاسفانه دچار ضربه مغزی شده ..
برابت: اون میمیره؟
دکتر: حالش خوب نیست  ولب ما با یکی از بهترین دکترهامون تو آمریکا تماس گرفتیم ...فقط امیدواریم قبول کنه و بیاد اینجا ..
برایت: اون کیه ؟.. من خودم..
دکتر: نگران نباشد.. ما حتما اونو میاریم چون جون بیمارمون واسمون خیلی مهمه.. ایشون واسه این کشور خدمت میکنن و ما وظیفه داریم بهشون کمک کنیم
برایت سرشو میندازه پایین
دکتر: ما همه سعی خودمونو میکنیم.. واسشون دعا کنید
برایت پا میشه و از اتاق دکتر میره بیرون
به اتاق نزدیک میشه

برایت: شما حق ندارید منو تنها بزارید
تاپ : برایت
برایت به پشت سر نگا میکنه تاپ رو با ویلچر آوردن اونجا
تاپ گریه میکنه
برایت: اینجا چکار میکنی؟
برایت به گاس و دریک نگاه میکنه
گاس: اون اصرار کرد بیاریمش..حالش خوب نیست
تاپ: میخوام ببینمشون..اونا زندن؟؟
برایت: تو باید...
دکتر: شما باید الان تو اتاقتون باشید.. چرا اومدید بیرون
تاپ داد میزنه: چرا کسی چیزی بهم نمیگه..اونا یه چیزیشون شده و به من نمیگید..میخوام ببینمشون
برایت سرش پایینه
دریک به تاپ و برایت نگا میکنه که دوتاشون داغون و نگرانن..برایت دستاش میلرزه و تاپ مدام گریه میکنه

دریک: خواهش میکنم آقای دکتر.. بزارید فقط یه لحظه برن تو
دکتر: نمیشه اونا الان...
دریک: خواهش میکنم.. قول میدم زود بیان بیرون
دکتر سرشو تکون میده
دکتر: فقط دو دقیقه.. زود بیاید بیرون
برایت و تاپ لباساشونو میپوشن و میرن تو
برایت به هردوتاشون نگا میکنه که بی جون رو تخت افتادن
برایت میره پیش وین و تاپ هم کنار مایک
تاپ: خدای من..  چرا چشماشون بسته ان
به وین نگا میکنه و گریه میکنه
تاپ با گریه :.. مایک.. چشاتو باز کن ؟خواهش میکنم برایت چرا این دوتا چیزی نمیگن.. چرا چشاشونو باز...
تاپ به برایت نگا میکنه که دستای وینو گرفته و بیصدا گریه میکنه
تاپ: برایت متاسفم..قرار نبود.. دست مایکو میگیره و میبوسه
دکتر: بهتره دیگه برید بیرون
دریک تاپو میبره تو اتاقش
تاپ: دریک مواظب برایت باش..
دریک به برایت نگا میکنه

Im here for youWhere stories live. Discover now