Part 27

332 41 7
                                    

آروم پتو رو میکشه روش ..
بهش خیره شده و فقط نگاش میکنه
خم میشه و به آرومی گونه وینو میبوسه..
بازم بهش نگا میکنه و میخنده..
برایت: دوستت دارم
از جاش بلند میشه و لباسشو میپوشه
میخواد بره که جلو در سرشو برمیگردونه و دوباره به وین نگا میکنه
برایت: منو ببخش
از اتاق میره بیرون
....................

وین داد میزنه : چی؟ یعنی چی رفته؟
وین میخواد با عجله بره بیرون ولی تاپ و دریک میگیرنش
وین: ولم کنید.. چرا گذاشتید تنها بره.. ؟
تاپ: صبح زود بدون اینکه به کسی بگه رفته وین
وین: اون قول داد .. اون لعنتی بهم قول داد که نره

مایک با دست پیشونیشو میماله و عصبانیه
مایک:قرار نبود تنهایی بره
وین با تعجب به مایک نگا میکنه
وین: چی؟ تو میدونستی میخواد بره؟
مایک: ما دیشب باهم حرف زدیم ولی قرار شد...
وین داد میزنه : مایک... تو باید به من میگفتی
وین رو میکنه به تای: یه کاری بکن تای
وین میخواد گوشیشو بیاره
تای: گوشیش خاموشه
وین سر جاش چند لحظه می ایسته..آروم رو زمین میشینه
وین: اونا میکشنش
شروع میکنه به گریه کردن
مایک با نگرانی به تای نگا میکنه
تای: چرا برایتو خواستن؟
مایک به وین نگا میکنه
تای نفس عمیقی میکشه : بهتره زودتر دست به کار شیم..پاشو مایک
مایک : بریم
تاپ با نگرانی به مایک نزدیک میشه
تاپ: تو حالت هنوز خوب نیست مایک
مایک: من خوبم.. مشکلی ندارم
وین: منم میام
مایک: تو جایی نمیایی
وین.. بهتره آروم باشی
وین: من اصلا نمیتونم اینجا بشینم و منتظر بمونم پریم گریه میکنه
تاپ: آروم باش
وین: من نمیتونم آروم باشم لعنتی.. اونا برایتو..
وین با صدای بلند گریه میکنه
وین: خواهش میکنم منم باهاتون میام
مایک داد میزنه: وین .. مگه بچه بازیه؟.. اونا مسلحن.. اونا دقیقا همینو میخوان.. فکر میکنی بری اونجا چی میشه؟
وین داد میزنه: پس چطور گذاشتید اون بره.. چرا گذاشتید بره
مایک صداشو میاره پایینتر: اصلا فکر کردی چرا برایت رفت؟
همه ساکت میشن و چیزی نمیگن
مایک سرشو میندازه پایین و با صدای آروم
مایک: اون فقط نگران تویه ..
وین ساکت میشه
مایک نفس عمیقی میکشه
مایک:.. اگه تو بیای فقط اوضاع بدتر میشه.. پس خواهشا خونه بمون
مایک رو میکنه به تاپ
مایک: اصلا از خونه بیرون نیاید.. هر چیزی شد از اینجا تکون نخورید.. فهیدید؟
تاپ با نگرانی بهشون نگا میکنه
...................

برایت آروم وارد ساختمون میشه.. یه انبار متروکه که کسی توش نیست..
بی صدا میره تو و اطرافو نگا میکنه
یهو یه مرد از پشت یه ستون میاد بیرون و برایت باهاش درگیر میشه..یه مشت بهش میزنه و با یه لگد میندازدتش رو زمین...
بعد چند ثانیه اطراف برایتو چند نفر احاطه میکنن...
برایت اسلحشو در میاره
یهو صدای خنده بلندی میاد.... و بعد صدای دست زدن

جاس: واو..... اصلا فکرشم نمیکردم پیدات بشه
جاس از پشت یه ستون میاد بیرون
برایت سلحه رو رو به جاس میگیره
جاس میخنده و به اطراف نگا میکنه..
بعد رو به برایت
جاس: به نظرت تو موقعیتی هستی که اسلحه به روم بکشی؟.....دست بردار.. فکر میکنم داری شوخی میکنی.. بادیگارد معروف آقای وین متاوین
برایت بهش نگا میکنه
جاس: دوست داشتم از نزدیک ببینمت..
جاس نگاش میکنه و اخم میکنه
جاس: بهتره اسلحه کوفتیو بزاری زمین وگرنه مغزشو میریزم تو دهنش
یهو از یه گوشه یه پسر مو بلند رو میارن ...اینقدر کتکش زدن که چشاش باز نمیشه
برایت بهش نگا میکنه
جاس: بندازش زمین
دستاش سست میشه بعد چند ثانیه برایت اسلحشو پرت میکنه طرف جاس
جاس به نوچه هاش اشاره میکنه که اسلحه رو بردارن و برایتو بگردن
جاس: شنیده بودم جراتت زیاده ولی .. اینکه تنهایی بیای اینجا؟
جاس اطرافو نگا میکنه و سکوت میکنه.. به صداهای اطراف گوش میده و میخنده
جاس: فکر نکنم اونقدر احمق باشی که جون یکیو بندازی تو خطر...... هرچند....
جاس راه میره و یهو متوقف میشه وبه برایت نگا میکنه..
میخنده
جاس: شنیدم قبلنا گند زدی.. امیدوارم این بار بدونی با کی طرفی....با صدی بلند میخنده.....
برایت با عصبانیت به جاس نگا میکنه
برایت: خفه شو
جاس به نوچه هاش اشاره میکنه....میخواد بره
برایت: میبینی که اینجام ...
جاس برمیگرده و به برایت نگاه میکنه
برایت به نانی که دستشو بستن اشاره میکنه
برایت: بهتره بزاری بره..اون هیچ ربطی به به این ماجرا نداره
جاس: توام هیچ ربطی نداشتی ولی پریدی وسط و گند زدی به همه چی
برایت: ولش کن بزار بره.. منو میخواستی که اینجام

Im here for youWhere stories live. Discover now