UFAHF.prt47

7.6K 1.2K 297
                                    

_نمیدونم!

جونگکوک بعد از چند لحظه مکث زمزمه کرد و نگاه تهیونگ سمت چشمای کیوتش که کمی غمگین به نظر می‌رسید کشیده شد.

_یعنی چی؟

_یعنی نمی‌دونم چرا ولی از لحظه ای که روی برانکارد دیدمت تا الان جایی به جز اینجا...نمیتونستم باشم.

_پس هنوز دوستم داری؟

با دیوثیت تمام پرسید و جونگکوک حس کرد تمام سلول های بدنش نبض شدن و به تپش افتادن.

اگه می‌گفت آره و باز پس زده میشد چی؟....اگه بهش میگفت گورشو از زندگیش برای همیشه گم کنه...اگه...بیخیال!

«من که فقط منتظر بودم دوباره چشماش رو باز کنه تا بهش بگم چقدر دوستش دارم....چرا الان باید دوباره بترسم.»

با خودش فکر کرد و سعی کرد کلمات رو توی ذهنش کنار هم بچینه...بالاخره باید یه جا از خودش شجاعت نشون میداد!

_فکر میکردم فراموشت کردم ولی فقط کافی بود یه نفر شبیه به تو رو میدیدم تا کل روز ذهنم مشغول بشه، همش به این فکر میکردم که اگه الان باهات بودم چی میشد؟...اگه ردت نمی‌کردم الان هنوز با هم بودیم و...

جونگکوک نفسش رو بیرون داد و انگار برای زدن حرفش تعلل داشته باشه برای چند لحظه به دستای تو هم قفل شدش خیره موند و وقتی سرش رو بالا گرفت تهیونگ تونست چشمای از اشک پر شدش رو ببینه.

چطور اینهمه سریع میزد زیر گریه؟

_و؟

تهیونگ خودش رو درک نمی‌کرد ولی قلبش به شدت به تپش افتاده بود و دستگاهی که نوسانات ضربان قلبش رو به نمایش میذاشت هر لحظه اعدادش بالا تر میرفت.

جونگکوک خیلی یهویی سمتش خم شد و با گذاشتن دستش دو طرف صورت تهیونگ مستقیم از اون فاصله کم به چشماش خیره موند.

_مرسی که برگشتی تهیونگی...میشه هنوزم دوستم داشته باشی؟

جوری با بیچارگی سوالش رو پرسید که هر کسی هم بود نمیتونست جواب منفی بهش بده، جونگکوک الان دقیقا هیچ تفاوتی با گربه شرک نداشت.

تهیونگ برای چند لحظه حس کرد که داره گیج میزنه، واقعا این برای یه بیماری که تازه دوروز هم نمیشه به هوش اومده زیاد نبود؟

قبل از اینکه بخواد جواب بده، صدای هشدار دستگاه ضربان قلبش جو بینشون رو کاملا خراب کرد.

_وات د فاک؟!

تهیونگ با چشمایی که ازش شعله های آتش فوران میکرد به دستگاه و عدد بالایی که به نمایش گذاشته بود نگاه کرد و از بین دندونای بهم چسبیده شدش غرولند کرد.

خب...جونگکوک همین الانشم جوابش رو گرفته بود بنابراین لحظه بعد با نیش باز شده فرار کرد و از پشت شیشه های اتاق به تهیونگی که سعی داشت به دکترش دلیل ضربان بالای قلبش رو توضیح بده خیره موند... اون هنوزم دوستش داشت.

Ugly fan & Hot fucker_vk Where stories live. Discover now