ugly fan &hot fucker.prt21

9.7K 1.4K 212
                                    


                               "تنبیه"

جونگکوک در حالی که نفس نفس میزد خودش رو روی زمین پخش کرد و چشماش رو بست.
_واقعا بد قلقی بچه...خستم کردی.
تهیونگ وقتی عرق پیشونیش رو پاک کرد و به خیسی دستش نگاهی انداخت گفت و جونگکوک کمی پلکاش رو از هم فاصله داد
_خیلی بدی تهیونگ شی الان کل بدنم کوفته شده.
صدای خنده مردی که بالا سرش ایستاده بود رو شنید و همین باعث شد لباش رو آویزون کنه و با حرص به هوا لگد بندازه
_نمیخوام اصنشم...تو باید میباختی.
جونگکوک با تمام عناصر موجود توی وجودش سعی کرده بود که تهیونگ رو ببره ولی اون آدم با یه حرکت همچین کوبونده بودتش رو زمین که تمام عضله ها و استخوناش در لحظه به فاک رفتن...واقعا که!
ولی خب جونگکوک تو اون لحظه عقب نکشیده بود و انقدر از سر و کله تهیونگ آویزون شده بود که حالا هر دو خسته و کوفته شده بودن...ولی خب تهیونگ برنده بود.
_باید بریم حموم.
تهیونگ گفت و جونگکوک سری به نشونه مثبت تکون داد
_آره موافقم...تو اول برو من بعد از تو....
حرفش تموم نشده بود که تهیونگ خم شد و مثل یه پرنسس جونگکوک رو تو بغلش گرفت و به سمت حموم برد.
چشماش در لحظه گرد شدن و سریع دستش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و همونطور که سعی میکرد به نیم تنه برهنش توجه نکنه تند تند کلمات رو کنار هم چید
_د..داری چیکار میکنی؟
_میریم حموم.
_ها؟...نمیخوام ولم کن‌...من دستم زخمیه.
_قبل از کشتی گرفتن باندپیچیت رو باز کردی و الان از منم بهتری...ادا در نیار.
راننده بخت برگشته شروع به دست و پا زدن کرد و باعث شد اخمای آیدلش تو هم کشیده بشه
_تو بازی رو باختی پس هر چیزی که من میگمو باید انجام بدی جونگکوک.
انگار هنوز عادت نکرده بود که تهیونگ با اسم صداش بزنه چون سریع لپاش سرخ شد که البته با تحلیلی که یهو مغز نیمه کارش از حرف تهیونگ کرد تمام اون خجالت پرید.
_چی؟
آیدلش جوابی بهش نداد و در عوض جونگکوک رو روی زمین گذاشت و در شیشه ای حموم رو کنار زد و پسر کوچکتر و به سمت داخل تقریبا هول داد و خودش هم پشتبندش داخل شد.
حموم خونه تهیونگ طوری بود که جونگکوک داشت فکر میکرد پذیرایی خونشون از اینجا کوچکتر میتونه باشه.
به کشو های متعددی که تو هر کدوم حوله یا وسایل نرم کننده و چیزایی که جونگکوک هیچ ایده ای راجبشون نداشت نگاهی انداخت و تونست خودش و تهیونگ رو تو آینه سراسری ببینه...وای کنار هم قشنگ نبودن؟...تهیونگ یه سر و گردن ازش بلند تر بود و جونگکوک حس بچه ها رو داشت.
سریع نگاهش رو از آینه جدا کرد.
حالا که دقت میکرد سطح زمین کلا مرمر کرمی رنگ بود و وان حموم به وسیله سکوی بلندی از روی زمین جدا شده بود و یه جورایی داخل اون سکو گذاشته شده بود.
سه دست حوله کرمی رنگ تا شده هم کنار وان بود و جونگکوک تازه متوجه پنجره نسبتا کوچیک حموم شده بود...حس میکرد اگه تهیونگ تو وان دراز بکشه بتونه از اون پنجره بیرون رو ببینه.
کنار وان یه اتاقک نسبتا بزرگ شیشه ای بود که جونگکوک میتونست بگه حموم خونه خودشون فقط مختص به اون بخش شیشه ای میشه.
یه دوش فلزی بود و دیگر هیچ.
_لباسات رو در بیار و بیا.
تهیونگ بعد از درآوردن شلوارش خیره به چشمای خجالت زده جونگکوک گفت و وقتی رفت پسر کوچکتر سریع چشماش رو بست تا مبادا چیزی رو ببینه.
لباش آویزون شد و سرش رو پایین انداخت، وقتی صدای باز شدن آب رو شنید دستاش رو تو موهاش فرو کرد.
چرا گند زده بود؟...الان میخواست دقیقا چیکار کنه؟
حس ملکه ای که بره اولین بار میخواست خودش رو در اختیار پادشاه قرار بده رو داشت...چرا تهیونگ داشت اینکارو باهاش میکرد؟
اصلا اون جیمین کونی به جهنم الان باسن خودش در خطر بود.
چند تا پلک مظلوم زد و ادای گریه در آورد...عجیب بود که دلش بره خواهرش و خونشون تنگ شده بود؟
قلبش انقدر تند تند میزد که نمیتونست بفهمه از ترس اینطور میزنه یا هیجان؟
خب اینکه با آیدلش بره حموم یه چیزی بود که تو خوابم نمیتونست ببینه.
در یک حرکت شجاعانه شلوار جینش رو از تنش بیرون کشید ولی پیراهن خاکستریش رو همچنان به تن داشت.
خب نکنه ازش انتظار داشتید لخت بره ؟
با مظلومیتی که به شدت کیوت بود پاهای برهنش رو تو هم جمع کرد...پیراهنش تا زیر باسنش رو میپوشوند و از این بابت احساس خرسندی میکرد...حالا میفهمید چرا مادرش همش میگفت جونگکوک پیراهن گشاد بگیر.
تهیونگ داخل حموم شیشه ای شده بود و جونگکوک وقتی سرش رو بالا گرفت برای یک لحظه نفسش بند اومد.
اونطور که تهیونگ زیر دوش ایستاده بود و قطرات آب روی موها و بدنش سقوط میکرد باعث میشد قلب پسر کوچکتر با شیطنت به تپش بیافته و یک عدد جونگکوک بی شرم درونش خودش رو به در و دیوار بکوبونه و جیغ بکشه
"اون لعنتی خیلی جذابه"
زبونش رو روی لبای خشک شدش کشید و همزمان نگاه تهیونگ روش نشست و وقتی دست پاچگی پسرکی که پیراهن خاکستریش همچنان تنش بود رو دید نیشخندی زد و صداش رو بالا بردو دستور داد
_پیراهنت رو دربیار و بیا.
چشمای جونگکوک گرد شد و چند بار پشت سر هم تند تند پلک زد...واقعا میخواست با هم دوش بگیرن؟
"باختی و مسولیتش رو قبول کن جونگکوک"
همون جونگکوک منحرف تو وجودش که حالا داشت ادای مغزای متفکر رو درمیاورد درونش داد زد.
انگشتای سرد شدش پیراهنش رو از تنش بیرون آورد و وقتی اون رو توی باکسی که شلوارش رو توش انداخته بود ، انداخت مثل دخترای پونزده ساله دستش رو ضربدری جلو سینش قفل کرد و به سمت حموم شیشه ای رفت.
در حمومو باز کرد و بدون اینکه به آدم توش نگاه کنه داخل شد و بعد از بستنش نفس حبس شدش رو بیرون داد ، با پای کوچیکش خودش رو گوشه ترین نقطه اتاقک جمع کرد
_چرا مثل دخترای زمان چوسان داری رفتار میکنی؟
تهیونگ بعد از تک خنده ای که کرد پرسید و جونگکوک با خجالت لبش رو به دندون گرفت...ضربان قلبش انقدر تند تند میزد که دلش میخواست خودش رو خفه کنه....لعنت هنوز جای کمرنگی از کبودیایی که تهیونگ رو بدنش کاشته بود مشخص بود و همین باعث خجالت زدگی بیشترش میشد.
این عادلانه نبود که تهیونگ اینطور بی حس باشه و خودش پرپر بزنه.
مرد زیر دوش پوفی کشید و با دو قدم خودش رو به پسر کوچکتر رسوند و متوجه شد چطور اون بچه لرزید و پاهاش رو بیشتر تو خودش جمع کرد.
دست جونگکوک رو گرفت و با استفاده از قدرتش پسر ریزجثه رو زیر دوش آب قرار داد و خب...اینکار کافی بود تا جیغ جونگکوک بلند شه
_گااااد...چقدر یخه.
مثل یه مرغ پر کنده سعی میکرد خودش رو از زیر آب کنار بکشه که تهیونگ این اجازه رو بهش نمیداد...واقعا دیدن پسری که همراه خودش زیر دوش آب بود و دندوناش به خاطر سرما بهم دیگه میخورد خیلی براش جذاب بود(خودتون سادیسم دارید-_-)
با حرص سعی کرد تهیونگ رو پس بزنه و واقعا اگه تهیونگ یک لحظه توی گرم کردن آب تعلل میکرد جونگکوک با پاش میزد نقطه وسطش و تمام.
به خاطر فشار زیادی که آب داشت تهیونگ به راحتی میتونست کنار بایسته و دوتایی یه دوش مردونه بگیرن ولی...چرا روبه روی جونگکوک  ایستاده بود و سایش رو روی پسر کوچکتر انداخته بود؟
خب راننده بیچاره سعی کرد هم تهیونگ و هم ضربان قلبش رو دایورت کنه و به حس قشنگ برخورد قطرات آب گرم روی پوستش فکر کنه و لذت ببره.
چشماش رو که تا قبل از اون روی شونه پهن تهیونگ ثابت مونده بود رو بست و دستاش رو داخل موهاش فرو برد.
_آخی.
زیر لب تقریبا نالید...خب ایده دوش گرفتن همچین بدکم نبود.
چون بدنش کوفته شده بود الان که فکر میکرد واقعا بهش نیاز داشت.
_چشماتو بسته نگه دار‌.
با صدای تهیونگ یه علامت سوال بزرگ تو ذهنش نقش بست اما قبل از اینکه بخواد چیزی رو تحلیل کنه یا بپرسه لبای آشنایی روی لباش کوبیده شدن و چشمای جونگکوک برای بار هزارم گرد شد.
تا حالا زیر دوش حموم کسی رو نبوسیده بود و حالا داشت حس تنگی نفس خفش میکرد.
با حس کشیده شدن دست تهیونگ رو کمر لختش انگار که تازه به خودش اومده باشه سریع دستاش رو بالا آورد و روی شونه هاش گذاشت و سعی کرد به سمت عقب هولش بده اما تهیونگ نه تنها ازش جدا نشد بلکه بیشتر بهش چسبید و فاک.
اون صحنه ای که از موهاش آب میچکید و چشماش بسته بود برای قلب جونگکوک زیادی بود‌.
کم کم دستاش رو شونه تهیونگ چنگ شد.
وقتی زبون تهیونگ داخل دهنش شد ناله ریزی کرد و کمی سرش رو برای عمیق تر کردن بوسشون کج کرد.
خب جونگکوک بی شرم درونش حالا رشد کرده بود و کل وجودش رو صاحب شده بود وگرنه جونگکوک واقعی الان باید بوتش رو میچسبید و فرار میکرد نه اینکه به محض کوبیده شدن به دیواره شیشه ای حموم و پشت بندیش جا گیری لبای قلوه ای تهیونگ روی گردنش ناله های شهوت ناکش بین صدای برخورد قطرات آب روی زمین گم بشه، هر چند تهیونگ تک تک اونا رو میشنید.
فن بویش یه بیبی هورنی یا همچین چیزی بود؟
جونگکوک رو بین خودش و دیوار حبس کرده بود و پوست لطیف گردنش رو توی دهنش می‌کشید...اونطور که پسر کوچکتر تو چنگالش پیچ میخورد و سرش رو برای دادن فضای بیشتری بهش عقب میکشید واقعا براش لذت بخش و شیرین بود.
دستش رو پایین برد و وارد باکسرش کرد و وقتی چنگ پر حرصی به باسن پسر کوچکتر زد، انگشتای کشیده  جونگکوک روی بازوش کشیده شد و سرش به دیوار پشت سرش تکیه زد.
ذهنش میگفت غلطه...میگفت باید فرار کنه اما اون ثانیه انگار بدنش مالکیت همه چیز رو بدست گرفته بود و اینبار متفاوت تر از سری قبل ذهنش در شهوت غوطه ور بود.
میتونست بگه بوسه های خیس تهیونگ انقدر درد داشت که آرزو میکرد همه چیز سریع تر تموم شه ولی فاک...تهیونگ بلد بود در کنار هر درد بهش لذت بده و وقتی دستش به عضو نسبتا کوچیک و صورتیش چنگ زد احساس کرد یه جریان برق ازش رد شده.
چشماش گرد شدن و زمانی که اون دست شروع به حرکت کرد سرش با بی حالی رو سینه مرد بزرگتر رها شد.
مثل سری پیش هم ادعا کرد تهیونگ توی سکس عالیه و خودش در همون حد آماتور و اندکی احمق.
ناله هاش همزمان با حرکت دست تهیونگ شدت گرفته بود و لحظه بعد با ناله عمیقی به اوج رسید.
تهیونگ با پوزخند نگاهی به صورت قرمز شده پسر تو بغلش انداخت و  لحظه ای که ازش فاصله گرفت دوش آب رو از دیوار جدا کرد و دستاش رو به همراه بدن ظریف و شکننده جونگکوک شست و تمام مدت چشمش به لبای باد کرده و سرخ پسری که با چشمای خمار شده نگاهش میکرد بود.
فرقشون همین بود...جونگکوک به چشمای تهیونگ نگاه میکرد و تهیونگ به لباش...ای کاش قابل فهم بود که دل جونگکوک مونده تو چشمای درشت و براق تهیونگ و تهیونگ...اون هیچ حسی نداشت؟
دوش آب رو سر جاش برگردوند و فاصله بینشون رو از بین برد و بعد از قرار دادن دستاش دو طرف صورت جونگکوک برای بار هزارم اون لب ها رو صاحب شد و در لحظه مژه های بلند پسر ریز جثه روی هم افتاد و دستاش دور گردن تهیونگ حلقه شد، سعی کرد به دستایی که حالا  داشت باکسرش رو از تنش خارج میکرد اهمیت نده...دوست داشت حس کنه تهیونگ دوسش داره...دوست داشت اون حس رو دریافت کنه، اگه بوسش کمی آروم تر بود...اگه تو جواب یکی از نجواهای عاشقانه جونگکوک میگفت"منم"...اگه جونگکوک رو رها میکرد و بعد از بوسیدن پیشونیش اونو کامل میشست و از حموم خارج میکرد..‌اونوقت میتونست حس دوست داشته شدن رو بفهمه.
_پاهات رو دور کمرم حلقه کن.
با لحن دستوری تهیونگ از افکارش خارج شد...خب قرار نبود هیچوقت این اتفاق بیافته.
تیکه موی خیسش رو که باعث اذیت شدن چشمش میشد رو بالا داد و بعد از محکم کردن حلقه دستاش دور گردن آیدلش، پاهاش رو هم دور کمرش حلقه کرد و تهیونگ تونست اون بچه رو به وسیله دیوار شیشه ای و یکی از دستاش نگه داره.
برای چند ثانیه خیلی کوتاه به چشمای خمار شده جونگکوک نگاه کرد و لحظه ای که انگشتش رو روی سوراخ بوتش فشرد تونست چهره مضطرب جونگکوک رو ببینه و حالا بعد از اضافه کردن انگشت دومش اون چهره مضطرب از درد جمع شده بود....جونگکوک واقعا...تهیونگ حقیقتا هیچ ایده ای راجب چیزی که اون لحظه به پسرک موقرمز تو بغلش حس میکرد نداشت.
وقتی انگشت رو خارج کرد به جونگکوگ نگاه کرد و سر پسر کوچکتر ناخودآگاه به معنای"بیا انجامش بدیم" بالا پایین شد...انگار از توی چشمای تهیونگ فهمیده بود که منظور اون آدم چیه و این تا حدی برای خودشم عجیب بود.
تهیونگ بوسه نرمی روی لبای نیمه باز جونگگوک گذاشت و لحظه بعد عضوش رو یه ضرب داخل پسر کوچکتر کوبوند و باعث شد چشمای جونگکوک گرد بشه...‌دستش رو روی سینه سینه برنزه تهیونگ قرار داد و سعی کرد به سمت عقب هولش بده و همزمان نالید
_ولم کن.‌‌..‌نمیخوام.
خب جونگکوک در برابر درد چیزی حالیش نبود و حقیقتا الان دلش میخواست یه سیلی محکم به صورت تهیونگ بزنه.
_کم کم دردش بهتر میشه.
تهیونگ در حالی که از تنگی جونگکوک نفس نفس میزد زمزمه کرد و جونگکوک بر خلاف تصورش سرش داد زد
_بهتر نمیشه عادت میشه.
سعی کرد خنده ریز آیدلش رو نادیده بگیره و فقط نفس بکشه...واقعا دوست داشت دیک تهیونگ رو آتیش بزنه.
لبای تهیونگ به گوشش چسبید و زمزمه کرد
_میدونی که دوست دارم ناله هاتو بشنوم کوکی؟
و بعد از حرفش گاز ریزی به گوش پسر تو بغلش زد و خب اونطور که میخواست هم شد...ضربه های تهیونگ آروم ولی عمیق بود و جونگکوک از یه جایی به بعد از لذت سعی داشت تهیونگ رو از خودش جدا کنه‌‌ و وقتی فهمید قرار نیست کاری از پیش ببره سرش رو به دیواره شیشه ای تکیه داد و با هر ضربه ای که به پروستاتش میخورد اسم تهیونگ رو ناله میکرد و همین باعث میشد یه چیزی درون تهیونگ تکون بخوره‌.
دوست داشت به جونگکوک بگه اسمش رو به زبون نیاره ولی اونطور که کوک ناله میکرد خیلی شیرین بود.
کل حموم رو بخار گرفته بود و اگه کسی از بیرون به حموم شیشه ای نگاه میکرد فقط میتونست کمر چسبیده به شیشه جونگکوک رو ببینه.
اون واقعا شکننده بود...یه فن بوی ساده؟

Ugly fan & Hot fucker_vk Where stories live. Discover now