ugly fan& hot fucker prt15_vk

8.7K 1.3K 395
                                    


"من زدم به چاک"

اگه یه روز به جونگکوک میگفتن که کیم تهیونگ قرار از جلوی در خونتون رد بشه انقدر گریه میکرد و ذوق زده میشد که اون چند ثانیه رد شدن تهیونگ رو فیلم میگرفت و روزی هزاربار نگاهش میکرد.

اما حالا چی؟ توی خونه آیدلش نشسته بود و مثل یه بچه کوچولو پاهاش رو دراز کرده بود و برای بوسیده شدن بی قراری میکرد.

قیافه تهیونگ کاملا دیدنی بود...اینکه جونگکوک اینطور جیغ جیغ کنه که منو ببوس انقدر خنده دار بود که دوست نداشت بهش پایان بده، درخواست رانندش زیادی بامزه بود و البته که جونگکوک از کرم درون تهیونگ خبری نداشت و ذهن مستش هم اهمیتی نمیداد.

تهیونگ دستاش رو از توی جیب شلوارش بیرون آورد، خب دیدن جونگکوک کوچولو دیگه داشت خسته کننده میشد و صداش کم کم حالت تو مخی پیدا کرده بود!

تهیونگ چند قدم بهش نزدیک شد و در آخر خم شد و از بازوی لاغر رانندش گرفت و اون رو بالا کشید

_بیا بریم اتاق من!
جوری حرفش رو جدی بیان کرد که جونگکوک هم تو عالم مستی میدونست نباید مخالفت کنه...سکسکه مسخرش بند اومده بود و درست لحظه ای که داخل اتاق شدن، تهیونگ محکم به در بسته شده کوبوندتش مثله اتفاقی که توی اولین بوسه خشنش افتاده بود صورتش از درد جمع شد اما هنوز گونه هاش سرخ بودن.

مرد بزرگتر برای لحظه ای به چهره از درد درهم شده جونگکوک خیره شد، شاید احساس دلسوزی کرد یا همچین چیزی چون وقتی سرش رو نزدیک صورت راننده مستش برد برای لحظه ای به چشمای نیمه بازش خیره شد...چتری هاش روی پیشونیش رو پوشونده بودن و تهیونگ تازه متوجه خال کوچیکی که کنار لب جونگکوک داشت بهش چشمک میزد شده بود!
درست وقتی که لباش رو روی لبای پسر بیقرار زیر دستش کوبوند با خودش فکر کرد

"اون بچه زیادم زشت نیس"

________________

مثل هر روز راس ساعت 6 صبح به طور اتوماتیک وار چشماش باز شد برای چند لحظه انگار که گیج باشه سرش رو تو بغل فردی که کنارش خوابیده بود فرو برد اما یهو چشماش گرد شد...الان...دقیقا...کجا...بود؟
چشمای گرد شدش رو بالا آورد و با دیدن فردی که کنارش خوابیده بود و دستش رو دور کمرش انداخته بود چشماش پرید بیرون!

دقیقا چه گندی زده بود که کیم تهیونگ کنارش لخت و بدون هیچ پوششی خوابیده بود؟..سرش رو برگردوند و تو اتاق چرخوند تا شاید چیزی یادش بیاد اما هیچ چیز تو ذهنش وجود نداشت!

چشماش کمی ریز شد...لباسایی که روی زمین پخش و پلا افتاده بودن چقدر شبیه لباسای خودش بودن!
سریع به خودش نگاه کرد و وقتی هیچ اثری از لباس تو تنش ندید تقریبا یک دور کامل سکته زد!

قلبش مثل گنجشک تو سینش میزد و فقط داشت دعا دعا میکرد چیزی که فکرش رو میکنه نباشه..البته که از خداش بود با تهیونگ بخوابه ولی... ولی هزارتا ولی وجود داشت که باعث میشد از هم خوابی با آیدلش فرار کنه و حالا...

Ugly fan & Hot fucker_vk Where stories live. Discover now