یک

895 270 197
                                    

صبح روز دوشنبه جلوی 500تا دانش آموز که اکثرا بی حوصله نگاهش میکردن ایستاده بود و خیلی مهربون بهشون لبخند میزد. خشم، بی حوصلگی، کلافگی و به ندرت اشتیاق توی صورت دانش آموزها دیده میشد. میدید که معاون مدرسه به بعضی تشر میزنه که درست بشینند یا دکمه های پیراهنشون رو ببندن. بعد از نظم گرفتن سالن یک قدم بزرگ جلو رفت و گفت: "من افسر نیروی انتظامی کره، دو کیونگ سو هستم "

سلام نظامی داد و بعد دوباره لبخند زد. آدم ها معمولا صورت با لبخندش رو بیشتر میپسندیدن. اون آدمی نبود که به نظر بقیه درمورد ظاهر یا رفتارش اهمیت زیادی بده اما این مربوط به شغلش بود و اگه چیزی مربوط به شغلش بود پس اون به بهترین نحو ممکن انجامش میداد.

- از آخرین باری که دیدمتون یکم میگذره، امروز موضوع یکم شخصی تره، یعنی درمورد چیزهایی صحبت میکنیم که بیشترین تاثیرش روی خود فرد هست

دکمه کنترل رو خیلی آروم فشار داد: "مواد مخدر و روان گردان ها"

دانش آموزها با سروصدا شروع کردن به غر زدن. کیونگسو این رو میدونست. مطمئن بود که بهش اعتراض میکنن. حالا که مجبور بودن توی سالن مدرسه به زور به یه سخنرانی گوش بدن ترجیح میدادن یه داستان جنایی باحال وسط باشه تا داستان های دست هزارمی که توی تلویزیون، کتاب ها، روزنامه و شبکه های اجتماعی مدام میدیدن و درموردش میخوندن.

کیونگسو تکخند زد و گفت: "آه میدونم... تلویزیون؟ برنامه های صبحگاهی؟ بیلبوردهای تبلیغاتی؟ همه و همه دارن درمورد اینکه چقدر بده حرف میزنن اما چرا هنوز..."

تصویر رو تغییر داد و به نمودار دایره ای روی پرده خیره شد: "درصد خیلی زیادی از آدم ها به استفاده از مخدرهای مختلف تمایل دارن؟"

صدایی از بین دانش آموزها گفت: "الان تفنگ داری؟"

لبخند کیونگسو در لحظه از بین رفت و با نگاه جدی پسر رو مورد خطاب قرار داد: "ما اینجا درمورد چیز دیگه ای صحبت میکنیم"

تبدیل شدن اون لبخند فوق العاده به یه صورت سرد و جدی چیزی بود که میتونست خیلی راحت بچه مدرسه ای ها رو خلع سلاح کنه. تقریبا تمام اون ها فکرمیکردن اون جذاب ترین پلیسیه که توی زندگیشون دیدن.

کیونگسو از سکوت توی سالن استفاده کرد و تصویر رو تغییر داد: "چون دراگ مصرف کردن باحاله، تصویرهایی بهت نشون میده که هیچوقت در حالت عادی نمیتونی اون ها رو ببینی"

تصویرها پشت سر هم عوض میشدن: "ساعت ها فیلم دیدن یا کتاب خوندن فقط میتونه همچین تجربه ای رو بهتون بده... اونقدر باید خوب باشه که تو رو همراه خودش کنه و تو باید اونقدر ذهنت باز باشه که بهش اجازه بدی تو رو توی خیال غوطه ور کنه"

تصویر بعدی دوباره یه نمودار بود: "اما این خیلی راحته که از یه دوست حشیش، کوکائین، ماری جوانا یا هرچیز دیگه ای بگیری... قیمت پایین و کیفیت خوب"

papercutsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora