سه

528 215 275
                                    

ساعت نزدیک 11 بود و هنوز آقای لی نرسیده بود. جنی غمگین ترین نگاهش رو به افسر دو انداخت و بعد خیلی آروم موهاش رو پشت گوشش داد: "اگه دیر برسم پدرم عصبانی میشه"

جونگده و کیونگسو همزمان نگاهشون رو به ساعت دادند و چانیول با لحنی که پر از استهزا بود زمزمه کرد: "این اون چهره ایه که باعث شد بتونن وارد مون لایت بشن"

سهون خیلی آروم موهای جنی رو نوازش کرد و گفت: "من میرسونمت... با پدرت هم صحبت میکنم، نگران نباش"

جنی نگاه غمگینش رو به سهون انداخت و خیلی آروم پلک زد. جونگده لبش رو از داخل گاز گرفت. این بچه ها عالی بودن. بعد از اینکه رفتن باید چک میکرد. شاید هنرآموز هنرهای نمایشی بودن.

حتی افسرهای پلیس هم کاری برای انجام دادن نداشتن و همه منتظر معلم بود. وقتی بالاخره رسید جنی فکرکرد آقای لی اصلا شبیه توی مدرسه نیست. پیرهن ساده و کراوات آبی نفتی نداشت و کفش هاش کتونی بودن. جنی باید صورت غمگینش رو حفظ میکرد اما توی دلش معلمشون رو تحسین کرد. اون میتونست خیلی خوش تیپ باشه.

آقای لی عصبی و نگران بود.جونگده بچه ها رو توی راهرو برد تا کیونگسو همه چیز رو به معلمشون توضیح بده. همه چیزهایی که نتونسته بودن به بچه ها بگن.

معلم لی با دست های سرد از دفتر پلیس بیرون اومد. کیونگسو بهش گفته بود که چون نوشیدنی نخوردن و دقایق اول حضورشون توی مون لایت بوده هیچ مشکلی براشون پیش نمیاد ولی لازم نیست چیزی بدونن. تجربه نشون داده بود نباید در این موارد با نوجوان ها صادقانه برخورد کرد. لی میدونست نمیتونه حتی یک کلمه هم درمورد حرف های افسرپلیس به بچه ها بگه. اونقدر ترسناک بود که احتمالا فکرمیکردن همه چیز رو از خودش درآورده تا اون ها دیگه به مون لایت نرن. عرق سرد پشت گردنش رو پاک کرد و به سمتشون رفت.

به جنی نگاه کرد. دختره احمق! اگر فقط کمی شناختش نسبت به دانش آموزهاش کمتر بود حتما خانواده اش رو دعوت میکرد به مدرسه و براشون توضیح میداد که دخترشون توی مدرسه روابط خطرناک داره.

ابروهاش رو بیشتر توی هم برد و بدون نگاه کردن بهشون گفت: "بریم"

رو به روی ایستگاه پلیس با گردن های کج و نگاه های مظلوم ایستاده بودن. میدونستن آقای لی کسی رو کتک نمیزنه اما این یه شرایط ویژه بود و ممکن بود عکس العمل متفاوتی دریافت کنن.

لی سرزنش بار نگاهشون کرد. بابت چیزهایی که شنیده بود واقعا ترسیده بود. افسر پلیس بهش توضیح داده بود با توجه به شناختی که از دانش آموزهاش داره بابت خطری که از بیخ گوششون گذشته بود آگاهشون کنه و اون واقعا فکرمیکرد باید همه چیز رو بگه اما نمیتونست.

- میدونید افسر دو چی بهم گفت؟

جونگین و سهون آماده بودن که زانو بزنن اما لحن آقای لی خیلی معمولی بود. شبیه وقتی که درمورد یک شعر هایکو توضیح میده.

papercutsWhere stories live. Discover now