بیست و هفت

442 149 120
                                    

جونگده رو به روی جنی نشسته بود و بهش خیره شده بود. نسبت به دفعه قبل واکنش های آرام تری داشت. حالا که حکم دادگاه رو داده بودن انگار دیگه چیزی نبود که بخواد براش گارد بگیره.

چانیول عینکش رو جابجا کرد و پرسید: "چرا برای بونگ چا قلدری میکردی؟"

جنی چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و چیزی نگفت. اون ها داشتن شبیه یه موش ازمایشگاهی ازش استفاده میکردن و درمورد هرچیزی _هر فاکینگ چیزی_ ازش سوال میپرسیدن.

جونگده بدون حرف چیزهایی مینوشت. از جوری که بهش نگاه میکرد خوشش میومد. پر از اطمینان با یه لبخند ساده.

روی میز زد تا توجهش رو داشته باشه: "هی... بچه هات چطورن؟"

جونگده لبخند زد و گفت: "خوبن... هنوز کوچیک تر از اونن که بتونن دردسری درست کنن..."

چانیول با گیجی بهشون نگاه کرد. اون ها صددرصد برای کار دیگه ای اونجا بودن. جنی خودش رو جلو کشید و گفت: "عکس جدید نداری؟"

چانیول قدمی عقب رفت و به دیوار تکیه داد. باید منتظر میموند. گوشیش رو چک کرد، بکهیون هنوز پیام هاش رو نخونده بود. به لبخند درخشان جونگده نگاه کرد. شاید باید ازدواج میکرد و بچه دار میشد. عشق اونقدرها هم لازم و ضروری به نظر نمیرسید.

جنی با یه لبخند غمگین اما زیبا به بچه هایی نگاه میکرد که پدرشون عاشقشون بود. پدرهایی که عاشق خانواده اشون هستن براش خیلی جذاب بودن. گوشی رو به صاحبش پس داد و این بار جونگده پرسید: "میتونی به ما کمک کنی؟ درمورد بونگ چا؟"

جنی شانه هاش رو بالا انداخت. وقت تلف کردن با خانواده خوشحال کیم اونقدرها هم جوابگو نبود: "ازش خوشم نمیومد... توی محله امون بود"

- دلیل خوبی نیست...

- معلومه که نیست ولی من دلیل دیگه ای ندارم، اون یه هرزه دورو و دغلکاره

چانیول جلو رفت و پشت میز نشست: "چرا این حرف رو میزنی؟"

- تو چرا داری درموردش میپرسی؟ اتفاق های توی مدرسه به مدرسه مربوطه

جونگده به چانیول نگاه کرد. باید درموردش بهش میگفتن؟ شاید خیلی خلاصه: "راستش این فقط کمک تو به ماست... ما یکم بهش مشکوکیم"

- در چه موردی؟

- تو نمیتونی اینقدر سوال بپرسی

چانیول بی حوصله غر زد و دوباره گوشیش رو چک کرد. نه، چند دقیقه پیش انلاین بوده اما جوابش رو نداده: "بونگ چا توی مدرسه دانش اموز بی خطریه، نمره هاش بد نیستن، دوست های خودش رو داره اما سهون فکرمیکنه اینطور نیست... ما تصمیم گرفتیم از تو بپرسیم"

جنی به هر دوشون نگاه کرد. اون احمق ها توی اداره پلیس دقیقا چیکار میکردن؟ راه می افتادن دنبال دعوای بچه مدرسه ای ها؟ حوصله فکرکردن نداشت، فقط میخواست برگرده به اتاقش توی مرکز: "اون یه جنده عوضیه"

papercutsWhere stories live. Discover now