سی و یک

245 88 167
                                    

- منو آوردی فروشگاه؟

- میخوام برات کت و شلوار بخرم... آخر هفته مراسم رقصه

جونگین با دهانی که کمی بازمونده بود به کیونگسو خیره شد و درنهایت مثل همیشه لب هاش رو آویزون کرد: "هیونگ... تو بالاخره یه روزی منو میکشی... نه فورا ولی حتما"

اون لحن بامزه و صورت معصوم جونگین باعث میشد کیونگسو یه چیزهایی توی دلش حس کنه. یه حس خوشی از گرما و شوق. لب های پسر رو کوتاه و نرم بوسید.

جونگین هیچوقت از همچین فروشگاه هایی خرید نکرده بود اما اینجا انتخاب کیونگسو هیونگ بود. اون به مردش اعتماد داشت. کیونگسو بدون اینکه به مغازه ها نگاه کنه یه مسیر مشخص رو جلو میرفت. انتهای راهرو به یه مغازه خیلی کوچک رسیدن. کیونگسو جلو رفت و خیلی محترمانه تعظیم کرد: "حالتون چطوره؟"

- خوبم افسر دو... خوبم... بالاخره میتونم پسرت رو ببینم؟

گفت و خندید. جونگین با قد بلندتر پشت سر افسر ایستاده بود و به طرز بانمکی خجالتی به نظر میرسید. اون بهش میگفت "پسرم" ؟ قلبش یجوری شد.

کیونگسو لبخند گرمی داشت. لبخندی که هیچوقت موقع کار یا مواقع عادی نمیشد روی صورتش دید.

مرد از پشت سرش کت و شلوارها رو برداشت و روی میز گذاشت: "تقریبا تمامه... فقط پرو کنید ببینم مشکلی نداشته باشه"

جونگین با تعجب به کیونگسو نگاه کرد. اون براشون کت و شلوار سفارش داده بود؟ اون سایزش رو میدونست؟ اون هم مثل جونگین منتظر فارغ التحصیلیش بود؟

خدایا... این خیلی رقیق کننده بود. توی اتاق های پرو رفتن و لباس هاشون رو پوشیدن. جونگین مدام خودش رو توی آینه برانداز میکرد. لباس هایی که کیونگسو براش سفارش داده بود به زیبایی روی تنش نشسته بود. این حتی برای جونگین که خیلی روی لباسش حساس بود هم عالی به نظر میرسید.

اما یه چیزی نگرانش میکرد. اون واقعا جلوی کیونگسو بی ظرفیت بود. میترسید از اتاقک پرو بیرون بره. دوست پسرش رو توی کت و شلوار ببینه و همونجا تحریک بشه. حتی فکرکردن بهش هم تحریک آمیز بود، چه برسه به اینکه بخواد ببیندش.

با صدای تقه ای که به در خورد به خودش اومد و خیلی آروم پرده رو کنار زد.
درسته... از همین میترسید. اون مثل یه خدا توی کت و شلوار بود. اگه موهاش رو بالا میزد احتمالا جونگین برای اینکه همونجا بشینه و براش ساک بزنه التماس میکرد.

کیونگسو بالذت بهش نگاه کرد و جلو رفت: "خب؟ چطوره؟ راحتی؟"
جونگین بدون اینکه به صورتش نگاه کنه سرش رو به نشونه مثبت تکون داد: "خیلی خوش دوخته... ممنونم هیونگ"

گفت اما توی ذهنش داشت دکمه های پیراهن سفید دوست پسرش رو باز میکرد و نیپل هاش رو میمکید. نیپل هایی نه خیلی واضح اما پیدا بودن.

papercutsWhere stories live. Discover now