هشت

450 186 193
                                    

چانیول توی دفتر نشسته بود و به دست خط مرتب شین سورا نگاه میکرد. کلمات جلوی چشم هاش بودن اما هیچ معنایی نداشتن. فقط یک سری آوا بودن که حتی درمورد تلفظ درستشون هم مطمئن نبود. بکهیون تمام مغزش رو پر کرده بود. دیشب شبیه یه مجسمه مرمر طول سالن رو قدم برداشته بود تا اون زن رو به پشت درها ببره بدون اینکه به کسی نگاه کنه. با اون لباسی که نور لوسترها رو منعکس میکرد. کدوم پسری اینجوری لباس می پوشید؟ اینجور خیره کننده. اینجور بی نقص.

اون زن چطور تونسته بود کل شب بکهیون رو پر کنه؟ مهمان های ویژه بکهیون نهایتا میتونستن 1ساعت وقتش رو بگیرن. 

با قرار گرفتن فنجان قهوه روی میز، نگاهش رو به همکارش داد. کیونگسو با چشم هایی که کمی قرمز بودن بی حوصله گفت: "کجا سیر میکنی؟"

- دارم کارمو میکنم

- من رفتم مدرسه و اومدم تو هنوز دفتر خاطراتش رو تمام نکردی...

چانیول بی ربط به فنجان قهوه خیره شد و گفت: "امروز پنجمیشه..."

کیونگسو نشست و پاهاش رو روی میز گذاشت: "همسایه جدیدم مهمونی داشت... تا دیروقت صدای آهنگ و سروصدا نذاشت بخوابم... "

چانیول همونطور که سرش رو کج کرده بود تا دوستش رو ببینه گفت: "همسایه های تو که خیلی ادم های خوبی بودن..."

- اره... بودن! اینی که جدید اومده تلافی همه رو درآورد شب دوم

بعد انگار چیزی یادش اومده باشه، پوزخند زد و قهوه اش رو ته کشید: "کیم جونگین"

چانیول هنوز توی فکر بکهیون بود. بی دقت گفت: "کیم جونگین؟"

- آره

- چی؟

- همسایه جدیدم... کیم جونگینه

چانیول با چشم های گرد شده به کیونگسو نگاه کرد و با صدایی که بخاطر شوکه شدن زیر شده بود گفت: "استاکره؟"

- فکرنکنم... ولی خیلی عجیبه

- خودت گفتی عصرا منتظرت میموند

- اره... ولی دلیل نمیشه استاکر باشه

چانیول باورش نمیشد. اون تونسته بود با دوست هاش وارد مون لایت بشه. پیدا کردن یه آدرس نمیتونست اونقدر سخت باشه. بین همین تعجب ها و باورنکردن ها یادش اومد که پلیسه. اون خیلی راحت میتونست شماره بکهیون رو پیدا کنه. این کار سواستفاده بود اما چه اهمیتی داشت؟ اگه میتونست به بکهیون زنگ بزنه اونقدرها هم مهم نبود. یعنی خب هرکاری یه مزیتی داشت... 

اگه بکهیون میخواست امشب هم با یه VIP وقت بگذرونه چی؟ اگه سرش شلوغ میشد و نمیتونست باهاش حرف بزنه چی؟ بکهیون فقط یه میزبان معمولی بود؟

لبش رو از داخل گاز گرفت. داشت احمق میشد. بخاطر پسری که جز اسم و فامیل و شغلش چیزی نمیدونست داشت به یه احمق درجه یک تبدیل میشد. میزبان معمولی توی مون لایت؟

papercutsOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz