سی و هفت

229 83 57
                                    

همه داستان ها از جایی شروع میشن که هیچی دیگه سرجای خودش نیست. این تغییرات گاهی خوب و البته بیشتر مواقع ناگوارن. خوب میشد اگه همه چیز مثل یه روتین عادی پیش میرفت اما وقتی اولین مهره دومینو شروع به حرکت کنه، هیچ چیز نمیتونه جلوش رو بگیره.

/

کیونگسو با صدای ویبره تلفن همراهش بیدار شد و خیلی آروم از تخت بیرون اومد. وقتی شماره دفتر رو روی صفحه گوشی دید آهی کشید. امروز مرخصی گرفته بود تا با جونگین یه قرار واقعی داشته باشن. اون پسر بچه خیلی ملاحظه اش رو میکرد اما خب... این باعث نمیشد نیازهای پسرش رو نادیده بگیره.

با صدای آرومی جواب داد: "چی شده؟"

جونگده بی اهمیت به صدای خواب آلوده کیونگسو گفت: "کیم جنی خودکشی کرده... از روی بام مدرسه پریده پایین"

انگار سطل آب یخی روی سر کیونگسو خالی شده باشه. خواب از سرش پرید. مغزش خالی شد. نمیفهمید باید چه واکنشی نشون بده. جونگده صداش کرد: "هی... اونجایی؟"

- مرده؟

صداش جوری خش داشت که انگار خرده شیشه توی گلوشه. جونگده با عجله گفت: "نمیدونم... باید خودت رو برسونی"

کیونگسو گوشی رو قطع کرد و دستی توی موهاش کشید. حتی نیاز نبود به دلیل خودکشیش فکرکنه. اون دختر بیچاره دلایل زیادی برای این کار داشت.

بدون اینکه بفهمه چطور، لباس هاش رو پوشید و بدون خوردن صبحانه به سمت مدرسه جونگین رفت. با خودش فکرکرد: "این مدرسه لعنتی نفرین شده است"

آمبولانس داخل حیاط بود و مامورهای پلیس اجازه نمیدادن مردمی که معلوم نبود چطوری توی اون وقت سال متوجه همچین اتفاقی شدن به محل حادثه نزدیک بشن.

جلو رفت و کارت شناساییش رو به سرباز نشون داد. خون روی زمین هنوز خشک نشده بود. جونگده خیلی سریع خودش رو بهش رسوند: "نمرده... دارن منتقلش میکنن بیمارستان اما به نظر میرسه آسیب زیادی دیده باشه"

معاون با حالی آشفته بهشون نزدیک شد: "من واقعا نمیدونم چجوری این اتفاق افتاد"

کیونگسو خیلی سریع فهمید آقای چو واقعا متاسفه و این حالش بخاطر نگرانی بابت اوضاع کاری یا حتی مدرسه نیست. هنوز نمیدونست چی بگه. هنوز گیج بود. به جونگین فکرمیکرد. به اینکه جنی به معنای واقعی کلمه توی زندگیش بدشانس بود. تا الان، همین لحظه که به خون پخش شده جنی نگاه میکرد، احتمالا به شانس اعتقاد نداشت اما واقعا جز این کلمه عجیب چی میتونست باعث این همه بدبختی برای یک نفر بشه؟

هیوجونگ با یک کوله ساده مشکی که پر از پیسکل بود به جمعشون پیوست: "چیز خاصی داخلش نیست. فقط یه کارت اتوبوس، هندزفری و گوشیش... حتی رمز هم نداره اما ریست شده"

papercutsWhere stories live. Discover now