هیوجونگ به دختری که با بیخیالی آدامسش رو میجوید و گاهی بادش میکرد، خیره بود. سرکشی و طغیان از تک تک حرکاتش می بارید.
نمیدونست دفعه ی چندمه اما باز هم پرونده اش رو مرور کرد: «حالت بهتره؟»
بدون اینکه بهش نگاه کنه پرسید. دختر تکیه داده بود: «خوبم تو چطوری؟»
افسر پلیس جدی نگاهش کرد. دختر تکخندی زد و گفت: «اخه... واقعا من رو این همه راه نیاوردین اینجا که حالم رو بپرسین...»
_ جنی مرده...
دختر لب هاش رو با حالت نمایشی بیرون داد: «تازه مرده؟»
_ اره...
نفسش رو بیرون داد و گفت: «تخمم...»
هیوجونگ جدی بود. هیچوقت مثل پسرهای تیمش رفتار نمی کرد. آدم هایی که پاشون به اونجا باز میشد مجرم بودن و واقعا به اینکه سنشون کمتره، اهمیتی نمیداد: «مواظب حرف زدنت باش»
دختر بیخیال خندید و گفت: «اوکی... اهمیتی نمیدهم و نخواهم داد»
_ چرا اذیتت میکرد؟
_ کسی من رو اذیت نمیکرد...
_ جنی اذیتت میکرد... هم دوستای خودش و هم یک سری از بچه های مدرسه تایید کردن
دختر موهاش رو پشت گوشش داد و لبش رو کج کرد: «من فقط میذاشتم که فکرکنه داره اذیتم میکنه... میدونی؟ اون یه جنده ی ناامید بود»
هیوجونگ بابت لحن بی ادبانه ی بونگ چا اخم کرد، اما قرار نبود دوباره بهش تذکر بده: «چرا؟»
دوباره آدامسش رو ترکوند: «چرا چی؟»
_ چرا ناامید بود؟
_ چون یه مامان خراب، یه دوست پسر مامان حرومزاده و یه خونه ی تخمی داشت
هیوجونگ بادقت بهش نگاه کرد: «میدونستی توی خونه اذیت میشه؟»
_ همه میدونستن چقدر بدبخته
با پوزخند گفت. هیوجونگ چند لحظه گزارش بازجویی جونگین، سهون و مین آه رو مرور کرد: «سهون و جونگین گفتن نمیدونستن»
نگاه دختر تیره شد: «البته... اون دو تا احمق تر از این بودن که بفهمن... یعنی میخوام بگم اگه گفتن نمیدونن واقعا نمیدونن»
_ مین آه میدونست؟
دختر نگاهش رو به گوشه های اتاق داد. چقدر زشت بود: «مین آه کیه؟»
هیوجونگ عینکش رو روی میز گذاشت و گوشه ی چشمش رو ماساژ داد. جونگده نباید بابت پرونده ی جنی اینقدر غر میزد. اون بچه ها با اعضای رنگین کمون زمین تا آسمون فرق داشتن.
_ همکلاسی جنی
_ نمیشناسم...
سرگروه تیم، عکسی از توی پرونده بیرون کشید و جلوی بونگ چا گذاشت. دختر با دقت بهش نگاه کرد. یعنی سعی کرد نگاهش جوری باشه که اون زن احمق فکرکنه داره با دقت بهش نگاه میکنه: «نمیشناسم»
![](https://img.wattpad.com/cover/281809748-288-k195601.jpg)
YOU ARE READING
papercuts
Fanfictionعشق اتفاق می افته. جونگین با تمام وجود بهش باور داشت و اصلا اهمیت نمیداد عاشق یه افسر پلیس شده در حالی که خودش هنوز دبیرستان رو هم تمام نکرده. افسر دو یه پلیس وظیفه شناس و محترمه که توی گروه تحقیقات و آمار مرکزی مشغول به کاره. عشق اتفاقه همونطور ک...