پارت اول

2.5K 403 154
                                    

- کسی که بوی شیرخشک میده 🍊

"سمتِ راستی، سمتِ چپی، سمتِ راستی، سمتِ چپی، سمتِ راستی..."

جدا دارم عقلمو از دست میدم. این خیلی سخته، یکی از دشوار ترین تصمیم های زندگیمه که هر روز صبح بعد از دوش گرفتن، اسکین کِر و خوردن صبحانه باهاش مواجه میشم. یکی از هاردترین دوراهی های زندگیم که باعث شده زمان زیادی رو از دست بدم. جوری که اگه این تایم رو سیو میکردم، میتونستم چند سال بیشتر بخوابم. اصلا دلم نمیخواد اون استادِ سخت گیرِ فرتوتم بهم گیر بده و درحالی که شیشه های ته استکانی عینکش رو به طرفم میگیره، غر بزنه: "پارک چانیول، اینجا دانشگاهه اما تو حتی اندازه یه مهدکودک هم به قوانینش احترام نمیذاری"

من نمیدونم مشکل کجاست؟ اینکه به رنگ جوراب هایی که در طول روز قراره بپوشم اهمیت میدم خیلی عجیبه؟! بنظرم درس خوندن عجیب تر از اونه. اینکه ماها کاری رو انجام میدیم که ازش متنفریم عجیب نیست؟ آدما از وقتی به دنیا میان مجبورن درس بخونن و ریاضیاتِ لعنتی رو تحمل کنن. فکر کنم متوجه شدید که از چه درسی بیشتر از همه متنفرم. بهم نگید که خیلیا درس خوندنو دوست دارن چون تعدادشون مثل سنگ هاییه که توی بسته های حبوبات پیدا میشن. همونقدر کم و به درد نخور. هیچ بچه ای دوست نداره صبح بره مدرسه و معلمای بدعنقی که شب قبل با همسرشون دعوا کردن رو تحمل کنه.

قایق ذهنم رو با طناب از افکار دانشگاه نجات میدم و به جوراب هایی که روی میز قرار دارن نگاه میکنم. جوراب سبزچمنی با طرح گوجه ای یا آبی آسمانی با طرح ابرهای سفید؟ راستی یا چپی؟ این حتی از انتخاب رشته هم سخت تره. شاید فکر کنید من مشکلات ذهنی دارم اما اولویت بندی هام با بقیه فرق میکنن بخاطر همین اهمیت جوراب هام بیشتر از دانشگاهِ کوفتی مه و بهشون بیشتر بها میدم.

موبایلم زنگ میزنه، اسمِ "کسی که بوی شیرخشک میده" روی اسکرینی که گوشش ترک برداشته میوفته و حتما میخواد سرم غر بزنه و بگه "هیونگ چه مرگته چرا نمیای بریم دانشگاه"

یه لنگه از جوراب سبزچمنی و لنگه دیگه رو از بین جوراب های آبی آسمانی انتخاب میکنم. اینطوری بین گوجه ها و ابرها تعادل برقرار میشه من جدا بهش اهمیت میدم.
درحال پوشیدن جوراب ها، دکمه سبز رنگ رو لمس میکنم و صدای سهون توی گوشم پخش میشه: "هیونگ چه مرگته چرا نمیای بریم دانشگاه؟"

"سهونا اسکین کرِ امروزتو انجام دادی؟"

سهون عصبانی بنظر میرسه. میتونم تصور کنم که الان شبیه انگری برد شده. پره های دماغش باز و بسته میشن و رنگ پوستش به قرمزی میزنه. ولی همه اینها باعث نمیشن که پارک چانیول بوی شیرخشک گردنش رو فراموش کنه.

"هیونگ اگه تا دو دقیقه دیگه نیای، خودم گورمو گم میکنم دانشگاه."

بالاخره جورابای ساق بلندِ قشنگم رو پوشیدم. مهم نیست که سهون چی میگه، البته اینو به خودش اعلام نمیکنم تا از اینی که هست عصبانی تر نشه. سهون واقعا روی مخمه، انگار مامانیه که هرگز نداشتم. بهرحال مهم نیست که اون بیرون داره منفجر میشه، من به کارای روتینم رسیدگی میکنم.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें