پارت هجدهم

487 174 27
                                    

- صدای زیورآلات طلاییِ زنان استرالیایی 🍊

اگه از این به بعد من رو با اسم "پارک چانیول" صدا کنید، جواب تون رو نمیدم چون دوستِ جدیدِ استرالیایی ام، اسم تازه ای رو بخاطر رنگ موهام برام انتخاب کرده.

"دوست داری خط آتشی که روی گونه هات میکشم چه رنگی باشه کله توت فرنگی؟"

"چه رنگهایی میتونم داشته باشم مارکی؟"

"قرمز نشانه جنگ آوریه و نشون میده که هیچ کس نمیتونه تو رو شکست بده و شور و اشتیاق فراوانی داری. آبی نشانه زیرکی و آرامشه. زرد نشان دهنده روح بلند و قلب بزرگته و سبز به مردم پیامِ مهربانی و برکت رو القا میکنه. مشکی که خودم ازش روی گونه هام استفاده میکنم، به همه میگه که بدن ورزیده و آماده ای داری و حاضری هر فداکاری و از خود گذشتگی ای رو از خودت نشون بدی"

بادیگاردم روی زمین نشسته بود و مچ پای من رو بررسی میکرد. اول فکر کردم که فتیش خاصی داره اما مچ بند مشکی رنگِ ردیابی که چراغ کوچیک قرمزی داشت رو از داخل جعبه ابزارش خارج کرد و اون رو به دور مچ پای چپم بست. پارچه ای که به دور پیشانی خودش بسته بود رو باز کرد و اون رو روی مچ بند بست تا توسط مردم قابل رویت نباشه. درحال سوق دادنِ پاهام به طرف کمر شلوارش بودم که بلند شد و اخم کرد.

پنجره های کلبه ساحلی رو باز کرد و با مشت روی دکمه های پنکه کوبید تا پره هاش سریع تر بچرخن. صورت اش سرخ بود و به شدت عرق می‌ریخت. نگاهی به قوطی های رنگ دوست جدیدم، مارکوس انداختم و پاسخ اش رو دادم: "میتونم یه لاین ترکیبی از مشکی و قرمز داشته باشم؟"

"حتما کله توت فرنگی"

اون پسر ورزیده استرالیاییِ برنزه شده توسط روغن آووکادو و زیتون که هیچ چیز جز یه شلوارکِ آبی نپوشیده بود، کنارم روی تخت نشست و انگشت اش رو آغشته به رنگ قرمز کرد. دستش رو جلو آورد و رنگ رو از زیر چشم ها تا نرمه گوش هام کشید. همون انگشت رو وارد رنگ مشکی کرد و لاین مشکی دوم رو زیر لاین قرمز رنگ اضافه کرد و آینه نمکی رو جلوی صورتم گرفت. همه چیز در اون آینه قابل مشاهده بود جز صورت خودم. سرم رو به نشانه رضایت تکان دادم و به حرف های مارکوس گوش میکردم.

"اقوام ما چندین سال پیش بعد از اتمام جنگ از آمریکا به استرالیا مهاجرت کردن و پدربزرگ ام فرمانده نیروی دریایی بود. به همین واسطه پدرم الان جانشین اش شده و خیلی دوست داره که من راهش رو ادامه بدم اما علاقه ای به شغل اش ندارم. پدرم به همین خاطر من رو از خونه بیرون کرد و به همین واسطه با بردار هیون آشنا شدم"

"برادر هیون دیگه کیه؟"

مارکوس به بادیگاردم اشاره کرد و لبخند زد. چشم هام رو چرخوندم و از پنجره کلبه بیرون رو نگاه کردم تا سهون رو پیدا کنم.

"ما هم توسط تور مجهز با حداکثر امکانات در رفاه کامل و ناز و نوازش به اینجا اومدیم!" طعنه زدم و به بادیگاردم اخم کردم.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Où les histoires vivent. Découvrez maintenant