پارت سیزدهم

478 178 44
                                    

- امیالِ خفته در اعماقِ 'بدن زیبایی داری کیوتی' 🍊

نگاهی به ساعت انداختم و دوباره به طرح هویج روی تک تک ناخن های نارنجیم چشم دوختم. فوت کردنِ لاک های جدیدم رو متوقف نکردم و سهون حدودا دو ساعتی درحال صحبت و نصیحت کردنِ من بود اما تنها به قسمتِ "فرمانده خونریزی داره و حال عمومی اش خوب نیست اما قصد نداره دکتر رو قبول کنه" فکر میکردم. اینکه چطور اون پسر کوچولوی لج باز رو با بستنی به بیمارستان بکشونم.

اوکی قبول میکنم، اشتباهم رو قبول میکنم، من گند زدم، واقعا هم گند زدم. فکر کردم سهون اون لباس مبدل مسخره رو پوشید و کشته شد و واقعا ترسیدم. کنترلم رو طبق معمول از دست دادم و گند زدم. درسته که باید حداقل سعی ام رو برای گند نزدن بکنم اما وقتی که اتفاقی میوفته، پذیرفتن گندی که زدم و تلاش برای جبران کردنش خیلی مهم تره.

عضلات شکمم هنوز بصورت خفیف درد می‌کنه و باید روی پیشونی ام بنویسم: "من کیسه بوکس نیستم، حتی برای شما بادیگاردِ عزیز"

"خب، حالا نظرت چیه چانیول؟" سهون پرسید و سرش رو کج کرد. بسته ماسک آلوورا رو به طرفش گرفتم و جواب دادم: "نظرم مثبته، میتونه خوب پیش بره" هیچ ایده کوفتی ای ندارم که سهون درباره چی حرف میزنه ولی احتمالا این باید بهترین جواب باشه؟ ولی اخم سهون نشون میده که بدترین جواب رو بهش ارائه دادم.

"منظورت چیه که نظرت مثبته چانیول؟ دارم بهت میگم شاید مجبور بشیم فورا از این خونه بریم چون دوکیونگسو با کسی شوخی نداره و همونطور که مایکروفر نمیتونه آب رو تبدیل به یخ کنه، واژه 'ترحم' هم برای اون مرد توصیف نشده. اونوقت بهت میگم اگه گیرمون بندازه چی و تو میگی نظرت مثبته؟ دوست داری گیر یه قاچاقچی بچه بیوفتی؟"

"سهون میدونی علت مرگ مادربزرگم چی بود؟"

شیرخشک بخاطر سوال ناگهانی ام جا خورد و اخم کرد. میدونست که مسخره بازی جدیده ولی کنجکاو بود که جوابم رو بدونه: "چی بود؟"

"خیلی زیاد حرف میزد، اینقدر حرف زد که استخوان فکش از جاش دراومد و وارد مغزش شد. بعدش هم از دنیا رفت"

ماسکی که سهون پرتاب کرد مستقیم به لاک هایی که هنوز خشک نشده بودن برخورد کرد. بعد از تلاشم برای هدف گرفتن باسن سهون، با موفقیت عمل نکردم و از خونه خارج شد. چند روزی میشد که نقاشی رو ندیده بودم. اینکه به شکمم ضربه بزنه، تحقیرم کنه، بهم اخم کنه یا سرم فریاد بزنه رو دوست ندارم ولی اینکه نذاره ببینمش و خودش رو ازم دریغ کنه قلبم رو واقعا میشکنه و اون میدونه که چطوری میتونه ناراحتم کنه، با گرفتنِ خودش از من. البته اون مال من نیست ولی همون دیدار ها و فریادهای گاه به گاه هم قلبم رو گرم میکردن ولی حتی حالا اون فریادها رو هم ندارم.

***

"میدونی اخرِ نقشه ات چی میشه چانیول؟ فرمانده میره قبرستان شهر، دوتا قبر حفر و مارو زنده زنده دفن میکنه!" سهون با عصبانیتی آمیخته با ترس گفت و خرد کردن تکه های ماهی رو متوقف کرد.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now