پارت هشتم

611 209 40
                                    

- ورژن های جدیدِ نارنگی 🍊

[ برنامه های امروز - پنج شنبه ]

خوردن صبحانه اُتریشی با سهون ؛ تیک
نوشتن یادداشت یادگاری و مخفی کردن اون توی لایه دوم بالشت پنبه ای ؛ تیک
خداحافظی کردن با گلدان نارنگی ؛ تیک
یاد دادن شنا به "جویی" کوچک ترین اردک خانواده توی وان حمام ؛ تیک
فرار کردن از دست گوست ها ؛ تیک
به آتش کشیدن پمپ بنزین ؛ تیک
خوردن کیک برنجی های بدمزه ؛ تیک

آدم که همیشه نباید از موفقیت هاش بنویسه مگه نه؟ نوشتن شکست ها میتونن راهروی باریکی برای رسیدن به موفقیت های جدید باشن.

دوست شدن با نقاشی داوینچی ؛ خط تیره
دست زدن به موهای نقاشی ؛ خط تیره
پاپ کورن خوردن با سهون ؛ خط تیره
رسیدن به خونه جدید و کاشت درخت نارنگی ؛ خط تیره
درست کردن املت ؛ خط تیره

"اوه بادیگارد! همین الان یه لاک پشت رو دیدم که ازمون سبقت گرفت"

در نهایت رضایت تیکه انداختم و دفترچه گل های ناشناسم رو بستم. سرعت ما بشدت پایینه، شاید هم من بعد از پنج ساعت کامل نشستن توی ماشین همچین فکری رو میکنم. آدم ها وقتی پنج ساعت توی ماشین میشینن، خودشون رو به شیشه فشار میدن، هر از گاهی رگ های دست بادیگاردشون که دنده رو عوض میکنه رو میشمرن، به ابرهای بالای سرشون دست تکون میدن و یه پمپ بنزین رو به آتش کشیدن، چه احساسی دارن؟ بنظرم خیلی هم نباید از بیدار شدنِ پارک غرغرو چانیول ناراحت باشم.

پارک غرغرو چانیول ویژگی های بارز زیادی داره. شبیه آدم هاییه که مست کردن و میخوان به دوست پسر/دختر سابقشون زنگ بزنن و پیشنهاد ' عشقی جاویدان و دوباره ' رو بدن. نارنگی ای که غرغروئه، بی باک و شجاع تر از حالت معمولیه. براش مهم نیست که چه اتفاقی میوفته و احتمالا مغز نداره. البته من همیشه همینطوریم.

"هی سوییتی، اینجارو ببین، لاک پشت دوم هم رد شد و دست تکون داد"

شاید اگه پارک غرغرو چانیول بیدار نمیشد، هرگز به خودم این جرات رو نمیدادم تا کسی که رئسای جمهور و مقامات سیاسی کشور های دیگه رو مثل پوست کردن سیب زمینی میکشه، مردم رو مثل خلال کردنشون از بین میبره و یه گوست رو مثل سرخ کردنشون تیکه تیکه میکنه، همچین چیزی رو بگم و 'سوییتی' صداش کنم. همین الان هم از سازمان ادبیات جهانی بهم زنگ زدن و ازم میخوان که حرفم رو پس بگیرم.

ماشین از طول به دو نیم تقسیم میشه. سمتی که بادیگاردم نشسته کاملا تمیز و مرتبه اما سمتی که من نشستم پر از پپروی پودر شده و تیکه های چیپسه. من آدم کثیفی نیستم، فقط حوصله ندارم. "حوصله" مقوله خیلی مهمیه. مثلا یه دانشمند صرفا اگه حوصله اش سر بره میتونه یه سلاح اتمی اختراع کنه. یه قاتل میتونه بره آدم بکشه یا یه خلافکار میتونه نقشه جدیدی رو برای قاچاق مواد طراحی کنه. چرا؟ چون فقط حوصله شون سر رفته.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now