پارت دهم

530 195 31
                                    

- چا اون سوب قاتل ـه 🍊

"چا اون سوب؟ هی مرد، چا اون سوب؟"

من حاضرم همین الان به تمام گناهان نکرده ام اعتراف کنم اما سر کلاس 'ریاضیات و ارتباط آن با فیزیک' مشغول گوش کردن به چرندیات استاد نباشم. بخاطر اینکه از لفظ چرندیات استفاده کردم عذرخواهی نمیکنم چون من از ریاضی متنفرم و حتی نمیدونم دو به علاوه دو چند تا میشه و درباره فیزیک؟ حتی نمیدونم اون لعنتی چی هست یا اینکه چطور میخورنش و میپوشنش پس چرا باید سر کلاسی که ارتباط بین دو جهنم رو توضیح میده بشینم؟

"چا اون سوب؟ صدای منو نمیشنوی؟"

خدای من. استاد داره اسم جعلیِ من رو صدا میزنه و حواسم نبود که جوابش رو بدم‌.

"اوه بله؟ متاسفم، خیلی توی مسئله ای که دارید حل میکنید غرق شده بودم"

این استادم عینک نداره تا از بالای اون جوری نگاهم کنه که انگار استیک همبرگرش رو خوردم و مجبوره با کاهو و کچاپ ادامه بده اما به اندازه کافی سخت گیر و ترسناک بنظر میرسه: "مسئله ای که حل میکنم؟ من که هنوز شروع نکردم مرد جوان!" اون مرد همین الان شبیه یه بوقلمون غرغرو بنظر میرسه و دارم کم کم نتیجه میگیرم که ایده اومدن به کالج افتضاحه. هر ایده ای که درس خوندن درش دخیل باشه افتضاحه. البته من کار دیگه ای به جز بیدار شدن، پختن تمام رسپری های کتاب موش سرآشپز، گوش ندادن به حرف های سهون و دوباره خوابیدن نداشتم و اجبارا به سهون گفتم تا من و خودش رو برای تحصیل در کالج ثبت نام کنه. شاید باید میگفتم اسمم رو توی مهدکودکی چیزی مینوشت چون چیزهایی که اونجا بهم یاد میدن آسون تر از ارتباط فیزیک و ریاضی به نظر میرسن.

اگه نگاه استادم اسلحه بود حتما تا الان توسط هفتاد و هشت گلوله مثل قاب عکس به دیوار چسبیده شده بودم و بالاخره تصمیم گرفت وقتش رو بیشتر از این توسط من تلف نکنه. هم کلاسیم برگشت و ازم پرسید: "هی چا اون سوب، این مسئله رو حل کردی؟" جوابش رو دادم: "مگه اصلا باید مسئله حل میکردیم؟"

جدا از اسم چا اون سوب متنفرم. منظورم اینه که قیافه من پارک چانیول بودن رو فریاد میزنه بعد سهون هویتی با اسم چا اون سوب برام جعل کرده؟ احساس میکنم چا اون سوب اسم یه گاو ماده توی مناطق جنوب غربی آفریقاست و سهون با مقایسه عکس من و اون گاو همچین اسمی رو انتخاب کرده و اینجوری بوده که "هی این اسم خیلی به چانیول میاد" و بخاطر همین کارت شناساییم نشون میده که چا اون سوب هستم. این خیلی قضیه رو سخت کرده چون هر کی صدام میکنه جوابش رو نمیدم و حواسم پرت میشه چون بیست و شش ساله پارک چانیول بودم.

"صبر کن ببینم مسئله ای که این بوقلمون طرح کرده رو حل کردم یا نه" عینکی که شیشه نداره رو روی تیغه دماغم گذاشتم تا کمتر شبیه جاسوس ها باشم و لااقل اندکی شبیه دانشجوها رفتار کنم. دفتری که هیچ ایده ای ازش ندارم رو باز میکنم و توی آخرین صفحه مسئله ای رو میبینم که توسط دست خط سهون حل شده: "این همون مسئله ست؟"

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now