پارت چهارم

611 235 49
                                    

- شیرخشکی که بوی خون میده 🍊

نارنگی خیلی قشنگه. بوی خوبی میده. من هر چیزی که بوی خوبی بده رو دوست دارم. به کارخونه عطرسازیِ رویاهام میگم یه شیشه عطرِ لیمویِ سبز هم برام بزنه. مهم نیست که سهون با چهره ای آشفته وسط آشپزخونه ایستاده تا از رفتن به تئاتر منصرفم کنه چون من همین الانشم رنگ جورابامو انتخاب کردم. دوست دارم شلوارک بپوشم و امشب هوا گرم و تابستونیه پس انجامش میدم.

مهم نیست که سهون مثل همون پشه ای که شبا اذیتم میکنه حرف میزنه، من به کندن پوست نارنگی ها ادامه میدم. بعضی از نارنگی هارو دیدید که وسطشون بچه نارنگی دارن؟ اونارو مخصوص و با صبر و حوصله میخورم تا طعمشون رو بهتر حس کنم.

ذرت رو توی ماهیتابه میریزم و کره رو اضافه میکنم. یکمم بهش نمک میزنم. میدونم که از هر جایی نباید خوراکی بخرم چون ممکنه یکی بخواد منو با سم بکشه بخاطر همین خودم خوراکی هامو درست میکنم. ذرت ها با صدای تق تق باز میشن و خودشون رو به درب شیشه ای ماهی تابه میکوبن. در راستای همون ذرت ها سهون داره توی آشپزخونه بالا پایین میپره. سهون بدون کره و نمک خیلی خوشمزه تر از اون ذرت هاست اما این باعث نمیشه که به "چانیول لطفا منصرف شو" هایی که میگه توجه کنم. من امروز میخوام به تئاتر برم و برای آهو کوچولوها دست تکون بدم، شاید هم مثل یه فن بویِ نمونه باهاشون عکس گرفتم و نصفه شب وارد گپ هوادارانِ تئاتر شدم تا با عکسی که گرفتم به فناشون پز بدم.

ذرت ها آماده شدن، اونهارو توی باکس کاغذی میریزم. سهون میغره: "اصلا به حرفم گوش میدی؟ بهم خبر دادن که اون تئاتر خطرناک و مشکوکه هی چانیول!" و بهش میگم: "اگه ظرفای ذرتو بشوری به حرفات گوش میدم نارنگی کوچولو"

سهون کلافه خودش رو به در و دیوار میکوبه و انگار بجای کندن پوست نارنگی ها دارم پوست بدنشو میکنم. بهرحال نارنگی های قشنگمو توی میکسر میریزم و با کمی لیمو میکس میکنم. نوشیدنی قشنگ و خوشمزه ام آمادست. قراره با یه سری یخ، برگ های نعنای تازه و حلقه های لیمو توی قمقمه شیشه ای با طرح گل آفتاب گردون جا بگیره و تا مقصدِ شکمِ پارک چانیول منتظر بمونه.

شلوارکی که دوست دارمو میپوشم. لیموییه، هم رنگ لاکایی که سهون دیروز برام زد. کلاه مشکی و تیشرت سفید ساده. روی جیب تیشرتم دوتا نارنگی کنار هم نشستن و چرت میزنن. یه نارنگی بزرگ هم روی کلاهم دوخته شده و میگه "مراقب خودت باش"
پسرِ نارنگی آماده ست!

***

سهون هنوز هم مخالفه خدای من، یه ریز داره غر میزنه. حتی حالا که وارد سالن شدیم جوری رفتار میکنه که انگار من همون پدریم که براش سر راه پشمک نخریدم. راستی برگشتنی باید پشمک هم بخرم. ما توی ردیف یازدهم نشستیم و سهون بهم گفت که کجا بشینم. اگه الان یه لشکر برای محافظت از من فراهم کرده باشه هم تعجب نمیکنم، البته اون هیمالیایِ سیاهپوش خودش اندازه سه تا لشکره.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now