پارت بیست و هفتم

366 131 29
                                    

- دریا غرق شد !🍊

من هیچ وقت پسرِ لوس بابام نبودم چون پدری وجود نداشت. هیچ وقت درحالی که توی اتاقم خوابیدم مامانم بهم بوسه شب بخیر نمیداد چون اتاقی نبود، مادری وجود نداشت. هیچ وقت بخاطر آب ولرم لوله ها شکایت نکردم چون آب سردی وجود نداشت و هیچ وقت بخاطر آب سرد حمام شکایت نکردم، چون آب گرمی وجود نداشت. هیچ وقت دنبال خرید کردن نبودم چون پول نداشتم. هیچ وقت سراغ شهربازی نرفتم چون دوستی نداشتم. تا به حال برای خودم قهوه درست نکردم چون لیوان هام شکسته بودن. هرگز به دنبال خوش گذرانی نبودم چون دل خوشی ای نداشتم. تمام عمرم رو جنگیدم، اصلا چرا محکوم به این کار شده بودم؟ هیچ وقت برای خودم خونه ثابتی نداشتم. هویت دقیقی نداشتم، کشورم رو نداشتم. وقتی از شهرم خارج میشدم مطمئن نبودم که برمیگردم یا نه. هیچ وقت خداحافظی نمیکردم چون کسی نبود که بخوام باهاش خداحافظی کنم. برای کسی کادو نخریدم، کسی برام چیزی نخرید. از کنار زمین بازی پارک ها عبور کردم، اما وارد شون نشدم چون کسی نبود که بخواد باهام هم بازی بشه. همه از من فرار میکردن. هیچ چیزی وجود نداشت که بخوام بخاطرش حس کنم، بخاطرش عوض بشم. بخاطر خودم؟ خودم مثل یک درختم، درختی که درونش خالیه. مثل لوله شیشه ای خودکار مشکی، که درونش چیزی وجود نداره. مینویسه، اما درونش خالیه. من خودکارم.

هیچ وقت کادوی تولد هدیه نمیگرفتم، وقتی کوچک تر بودم کیونگسو برام جشن میگرفت. کیک های تولدم رو از شیرینی فروشی ها میدزدید و از کبریت به عنوان شمع استفاده میکرد. هر سال موقع فوت کردنِ کبریت ها آرزو میکردم که روزی بتونم بدون هیچ دغدغه ای، با بدنی سالم به فروشگاه کوچک سر کوچه برم و بسته رامیونی بخرم. توی راه برگشت نصف بسته رو بصورت نپخته بخورم و بقیه اش رو بجوشونم. ظرف هارو همونجا رها کنم و جلوی تلویزیون احتمالا سیاه و سفیدم بخوابم. درحالی که خز های گربه ماده حامله ای رو که از خیابان پیدا کردم رو نوازش میکنم، تشویقش کنم تا اندکی از شیر درون کاسه ای که براش گذاشتم بخوره چون زایمان اش نزدیکه. من هر سال قبل از فوت کردن کبریت ها درد رو آرزو نمیکردم اما الان احساس میکنم تک تک ارگان های بدنم میسوزن. تک تک سلول ها، بند به بند، سانت به سانت، تمامم آغشته به درد شده. فقط به شعله کبریت های روی کیک های تولدم فکر میکنم. امسال چند ساله ام؟ نمیدونم. نسیم مینوازه و شعله های کبریت میرقصن. باد با شدت رو به رشدی درحال وزیدنه، میخواد شعله هایی که تنها منبع گرمایی اطرافم هستش رو خاموش کنه. سعی می‌کنم حرکت کنم. از گرمایی که اجازه نمیده غرق بشم، محافظت کنم. بدنم رو حائل قرار میدم، شعله کبریت دستم رو میسوزونه ولی باید تحمل کنم تا خاموش نشه. باید برای محافظت از شعله ها به خودم آسیب بزنم و در عین حال بدون اونها نمیتونم زندگی کنم. وقتی به من نزدیکه بهم آسیب میزنه و وقتی ازم دوره هم آسیب میبینم. وقتی بهش نزدیک میشم میسوزم و وقتی ازش دور میشم یخ میزنم.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now