پارت هفدهم

459 168 27
                                    

[ هشدار : محتوای این پارت شامل موارد آزار دهنده ای مثل تجاوزه پس اگه روحیه سازگاری ندارید و اذیت میشید، نخونید ]

- تو آزاد شدی لیز، آزاد شدی. پرواز کن 🍊

"شماره های پنجاه و سه، پنجاه و نه، شصت و هفت، هشتاد و یک، و نود و پنج، بیاید بیرون"

در برقی قفس بزرگی که چندین نفر رو بخاطر برق گرفتگی به کام مرگ کشونده بود، بصورت اتوماتیک باز شد و به همراه چهار نفر دیگه، مرتب در یک صف ایستادیم. من شماره 'نود و پنج' هستم و آخر صف ایستادم.

"دخترا آماده باشید، این دیدار بزرگترین افتخاریه که تا به حال توی تمام زندگی بی ارزشی که داشتید، نصیب تون میشه. برای دیدنِ ولی نعمت تون آماده اید؟"

"بله جناب جانگ" هر پنج نفر با همون تُن صدا و لحن همیشگی جواب دادیم و جانگ که کارت روی سینه اش سِمَت ' دستیار معاون تشریفات' رو نشون میداد، به زیر دامن هامون نگاه میکرد.

من نوزده ساله هستم و یه جورایی توی لیست رده بندی سنی کلی، جزو افراد پیر کلاب محسوب میشم. دخترهایی که رو به روی من توی صف ایستادن، بین چهارده تا هجده سال سن دارن. به موزائیک های سفید روی زمین نگاه میکنم، اونها تمیز و صاف هستن، درست مثل قلب دختربچه هایی که درون این قفس ها نشستن، با دست هاشون میله هاش رو میفشارن و دعا میکنن تا بتونن برده خوبی برای سرپرست شون باشن. درحال حاضر اونها به ما پنج نفر غبطه میخورن، چون برای خدمت کردن به رئیس آماده شدیم و میتونیم اون رو از نزدیک ببینیم.

'اون مردِ پاک، راستگو، شجاع و مقدسیه و ما دخترها باید بهش کمک کنیم تا بتونه خانواده بزرگ مون رو مدیریت کنه. اون به ما نعمت میده، سیرمون میکنه و جای خوابمون رو فراهم میکنه. لباس هایی که میپوشیم، قدم هایی که برمیداریم، سلامتی ای که داریم، هویتی که باهاش زندگی میکنیم و حتی نفس هایی که میکشیم رو مدیون اون مرد مهربان، بی ریا، بی گناه و محافظ هستیم'

این ها همگی جملاتی هستن که توی کلاس های کلاب مدام و مدام تکرار میشن. اینقدر تکرار میشن تا تو باور کنی این اتفاقات حقیقت دارن. اینکه تو مورد لطف و بخشش قرار گرفتی و زندگی ای که داشتی یا میتونستی داشته باشی لیاقت ات نبوده، تو بیشتر از این ها می ارزی و زندگی ای که درحال حاضر بهت تحمیل شده، چیزیه که واقعا براش به این دنیا اومدی. اینکه تو باور کنی اینجا زندانی نشدی، بلکه از چنگال دنیای گرگ صفت رها شدی و اینجا زیر بال و پر ولی نعمت ات به بهترین و مفید ترین نحو ممکن زندگی میکنی. پدر و مادرت شیطان هایی هستن که تو رو در مسیر نادرستی از زندگی قرار میدن و اگه از دنیایی که برات ساخته و بهت تحمیل شده فاصله بگیری، گناه کار هستی و در اعماق جهنم میسوزی و نفرین میشی.

مجبورت میکنن تا باور کنی زندگی کردن توی هر جایی به غیر از این قفس ها، فکر کردن به هر چیز جز پاکی و بزرگیِ ارباب و خدمت بهش، خوردن غذایی به غیر از غذاهای کلاب، پوشیدن لباسی به غیر از لباس هایِ کلاب، حرف های بیهوده زدن و حتی نگاه هایی خلاف برنامه داشتن، همگی باعث میشن تو گناهکار و شایسته تنبیه باشی.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Donde viven las historias. Descúbrelo ahora