پارت سوم

726 245 56
                                    

- چای بابونه؛ انگیزه ای برای دوباره زیستن 🍊

"سهونا، چای بابونه میخوری؟"

سهون داشت با هدفونِ من موزیک گوش میداد. احتمالا متال بود چون صدای فریادهای خواننده رو از همینجا میشنیدم. موزیک های آروم و ترجیحا بی کلام دوست دارم و سهون رو از این جهت نمیفهمم که چطور با داد و فریاد های یه نفر دیگه حال میکنه. من اگه اون خواننده رو پیدا کنم یکی میزنم توی دهنش و میگم کاش خفه شی و اینقدر فریاد نزنی. سهون صدای من رو نمیشنوه و من هم حوصله ندارم که بلند شم. انگیزه ای ندارم. دوست دارم سهون بگه چای بابونه میخواد تا هدف جدید پیدا کنم و چای دم کنم. حتی اگه بگه کوکی هم میخواد درست میکنم. سهون سرش رو با ریتم آهنگ تکون میده و میترسم آخرش گردنش بشکنه. اونوقت برای کی چای دم کنم؟

هنوز چشم های باز استادم رو بیاد دارم. اینکه چطور سکته کرد و چه اتفاقی افتاد. یاداوری این خاطرات شبیه به قرص سرماخوردگی ان. اگه کسی بخواد بدون آب قرص رو قورت بده، تلخی تمام وجودش رو میگیره. یاداوری خاطرات گذشته برای من مثل گذاشتن قرص سرماخوردگی روی زبونم و نخوردنِ آبه. کامم بقدری تلخ میشه که میگم کاش ثانیه ای بعد هرگز وجود نداشت تا من هم این تلخی رو حس نمیکردم.

سهون رضایت میده و هدفون رو روی میز میگذاره. به طرفم میاد و میدونم که قراره بپرسه "چانیولا برای ناهار مرغ میخوری؟" گوشهاش بخاطر فریادهای خواننده های روانی متال سرخ شدن و موهاش رو مرتب میکنه. کاش بذاره که من مرتبشون کنم. دلم میخواد سهون رو بخاطر بلند نکردنِ موهاش از خونه پرت کنم بیرون.

"چانیولا برای ناهار مرغ میخوری؟" سهون میپرسه و کنار تخت میشینه. من عین لحظات قبل از مرگِ پدربزرگم روی تختم خوابیدم. ارتفاع تختم نصف تخت های معمولیه و به زمین نزدیک تره چون یک بار بخاطر دیدن کابوس روی زمین افتادم و استخوان زانوم ترک برداشت. دلم میخواد خودم رو موقع خوابیدن ببینم، احساس میکنم خیلی زیبام. البته همیشه همینطوره ولی توی خواب بیشتره.

"میخوای خودت درست کنی؟" ازش میپرسم. سهون نزدیک میشه و میتونم دستم رو بین موهاش ببرم. اون میدونه که من این کار رو دوست دارم. دست کشیدن به موهاش مثل لمس جوانه های تازه روییده گندم توی یه صحرای خنک و ساکته. موهای قشنگی داره و اگه بلندشون کنه میتونم براش شونه کنم. سهون سرش رو روی بازوم میذاره و جواب میده: "نه چانیول میدونی که بلد نیستم پسر، سفارش میدم."

خدایا اون چرا اینقدر تنبله. سرخ کردنِ مرغ هم کاری داره؟ مرغ ها خیلی با ملاحظه و خوبن کافیه توی روغن قرار بگیرن. خودشون سرخ میشن و همه کارهارو انجام میدن. هیچ توجیحی برای این حجم از "آشپزی زدگی" سهون سراغ ندارم. اگه یه کمپین "نه به آشپزی" یا "مرگ بر آشپزی" شکل گرفت بدونید که کار دوست من، سهونه.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now