پارت شانزدهم

500 171 67
                                    

- سازمان حمایت از حقوق حیوانات 🍊

"دوباره چه غلطی کردی چانیول؟" سهون از پنجره اتاقم که توی طبقه دوم قرار داشت نگاهم کرد و فورا ناپدید شد.

گیوتین با پای خودش به اینجا میومد و سر همه مون رو قطع میکرد بعد گوشت نمک سود شده بدن مون رو توی بازار نوریانگجین میفروخت. سهون از ساختمان خارج شد و به طرف در انباری اومد. نگاهی به قفل و زنجیر انداخت و درحال حاضر خوشحالم که در بسته ست و قفله چون احتمال اینکه از سهون یه دور کتک مفصل بخورم، خیلی بالاست.

"برو کنار و اسلحه هارو از زیرزمین خارج کن. مواد منفجره رو از شیشه ها فاصله بده و کپسول های گاز رو به پشت بوم ببر. زود باش!" فریاد زد و اسلحه ای که همیشه همراهش داشت رو از پشت کمرش خارج کرد. زنجیر رو با شلیک گلوله جدا کرد و درگیر قفل بود که در ورودی با صدای بلندی زده شد.

آخرین تلاش اش رو کرد اما قفل باز نشد. ضربه ای حاکی از عصبانیت به میله های بالای در زد و "میکشمت" رو زمزمه کرد. به داخل ساختمان برگشت و بهم علامت داد که مخفی بشم. در ورودی با ضربه زلزله واری باز شد و برای لحظه ای احساس کردم بجای گوانگجویِ کره جنوبی، توی یکی از شهرهای اسپانیا درحال تماشای مسابقات گاوبازی تورئو هستم و گاوهای وحشی با دیدن در ورودی حیاط خونه ای که توش زندگی میکنم، اون رو با پارچه قرمز رنگ اشتباه میگیرن و بهش ضربه میزنن.

نفسم رو داخل سینه ام حبس کردم. از در فاصله گرفتم و پشت دیوار مخفی شدم. اونها نمیدونستن من اینجام و صدای قدم های مردانِ دوکیونگسو شنیده می‌شد که به سرعت وارد حیاط میشدن.

کیونگسو برای گرفتن من و کشتن بادیگاردم تقریبا به اینجا لشکرکشی کرده و نمیدونم که نقاشی چه تصمیمی در این باره داره.

اون بهم گفته بود که مخفی بشم اما کنجکاو بودم که بدونم اونها چند نفر هستن. چه شکلی ان و دارن چیکار میکنن. نگاهی به تپه حشراتی که کشته بودم انداختم و ازشون خواستم که برام آرزوی موفقیت بکنن. به آرامی قدم برداشتم و به طرف در فلزی آلمینیومی رفتم. مراقب بودم که دیده نشم و تا جایی که فقط چشم هام معلوم باشن، سرم رو بالا بردم.

اوه! اونها زیاد بودن. اگه اونهارو میشمردم، عددی دو رقمی تحویل میگرفتم. رئیس شون بین شون ایستاده بود و به ساختمان نگاه میکرد. افرادش مسلح بودن و جلوتر رفت.

"بیاید بیرون، میدونم که اینجایید. اگه به مخفی شدن ادامه بدید، تمام ساختمان رو آتیش میزنم" کیونگسو فریاد زد و یکی از افرادش عرقِ نداشته پیشانی اش رو با دستمال خشک کرد. چاپلوسِ احمق.

نگاهی به جوانه نارنگی انداختم. کیونگسو به طرف باغچه قدم برداشت و به جوانه نزدیک شد. نه. امکان نداره که اجازه بدم به جوانه آسیبی بزنه. علامتی که بادیگاردم بهم هشدار داده بود رو به یاد آوردم و قدم های کیونگسو رو شمردم. تنها سه قدم با جوانه فاصله داشت و بهش نگاه میکرد. من باید برم و جوانه رو نجات بدم، نباید اجازه بدم که اون گیوتین جوانه رو از بین ببره.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now