پارت پنجم

633 233 33
                                    

- سلام گوست ! 🍊

سهون ناامید و مضطربه چون همین چند لحظه پیش سرش فریاد زدم تا اون احمق رو از تئاتر رفتن منصرف کنه. انگار اینجا یه سیاره دیگه ست و ما هم آدم فضایی ایم و چند صد گنگستر اون بیرون دنبالمون نیستن که پوست تنمونو بِکنن و به عنوان نمای زینتی از دیوار خونه شون آویزون کنن. سهون بهش گفت که نمیتونیم بریم و اون عوضیِ خودخواه دستش رو کشید و به سهون فهموند که مصممه تا به اون تئاتر بره‌. اینکه اون تئاتر هم اسمِ باندیه که به دنبال پارک چانیول و سر بریده منن، همه چیز رو عجیب میکنه. درباره اسم و تاریخ تاسیس تئاتر تحقیق کردم و به چند دهه گذشته برمیگرده. بنظر تئاتر خیابونی و معمولی ای میاد اما بوی ادکلن دوکیونگسو رو ازش استشمام میکنم.

اون تئاتر خطرناکه، ممکنه هر اتفاقی بیوفته و ممکنه سوژه رو از دست بدم. مرگ اون مساوی با مرگ خودمه و اگه بخاطر اون کودن بمیرم، احساس میکنم تمام زندگیم رو بیهوده جنگیدم‌. سهون تسلیم شده و اون کلون هم داره فیلم ترسناک میبینه. کسی که با فیلمهای ترسناک میخنده به مراتب ترسناک تر از اون فیلم هاست. حاضرم شب رو توی یه قبرستان سپری کنم اما به صدای خنده های مسخره اش گوش ندم‌. چرا اینجوری میخنده؟ من خنده مردم رو دوست داشتم تا وقتی که اون انجامش داد، وقتی که پارک چانیول خندید، از خندیدن متنفر شدم‌.

***

ذرت درست کرده و یه چیزهایی هم توی قمقمه اش داره. مهم نیست چیه، تا وقتی توش زهر نباشه کافیه. سهون هنوز هم راضی نیست، ایرادی نداره بهرحال با خودخواهی های پارک چانیول کنار اومدیم. تمامی دوربین های مداربسته خیابان های منتهی به تئاتر پینگ از شب قبل تحت کنترل قرار گرفتن و هیچ تردد مشکوکی توجهم رو جلب نکرده. رفت و آمد ها کاملا معمولی و مشخصه و هیچ چیز عجیب نیست. شاید عجیب نبودن هم عجیب باشه. اینکه چیزی کاملا معمولی و بی عیب و نقص باشه هم عجیبه. بهرحال سهون و چانیول از موتورِ سهون پیاده شدن. سوژه خوشحاله. من نمیدونم چرا کلاهش رو عقب تر نمیده تا بتونه بطور کامل بنری که بالای در بزرگ تئاتر قرار داره رو ببینه؟ حتما باید سرش رو تا اخرین حد ممکن بالا بگیره؟ البته اینطوری برای من هم بهتره چون شناسایی نمیشه. دستورات امنیتی رو مو به مو به سهون اعلام میکنم و اون از طریق تراشه ای که درون گوش میانیش داره، تک به تک رو دریافت و اجرا میکنه. سهون اعلام میکنه که سر جاشون در نقطه ای دور از صحنه تئاتر و هم چنین دیوارهای کناری نشستن و من هم بیرون توی ماشین منتظرم‌. نمایش دو ساعت طول میکشه و این مدت باید بشدت حواسمون رو جمع کنیم. ساختمان های رو به رو و اطراف تئاتر رفت و آمد مشکوکی ندارن و دختربچه ای گریه کنان از مادرش میخواد که با هم برن و تئاتر ببینن. اما مادرِ اون دختر نگران اینه که دست های شکلاتی دخترش لباسش رو کثیف نکنن، سرش فریاد میزنه و میگه: "اون بستنی لعنتی رو بنداز دور اِما همه جارو کثیف کردی دختر بد" و دختربچه شدیدتر گریه میکنه.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now