پارت نوزدهم

482 176 23
                                    

- دو پسرِ دزد استرالیایی ساکن سواحل ملبورن 🍊

من توی حالت خواب و بیدارم ولی میتونم محیط اطرافم رو درک کنم. یه زبان گرم و نرم داره گردنم رو لیس میزنه. میدونستم بالاخره بکهیون دربرابر جذابیتِ خداگونه من تسلیم میشه و خودش به سراغم میاد. سرم رو به طرف پنجره میچرخونم و از آفتاب گرم استرالیا استقبال میکنم. زبان بکهیون بهترین چیزیه که تا حالا حس کردم. بزرگ، گرم و مرطوب. باید همینطور توی حالت خواب بمونم تا فرار نکنه. بالاتر میاد و میتونم نفس های سریع و عمیق اش رو روی صورتم حس کنم. بوی ذرت میده. هیچ کس نمیتونه در برابر کاریزمای پارک چانیول مقاومت کنه، حتی شما بادیگارد عزیز.

اون بی نظیره. بهترین روز تمام عمرم رو در پیش دارم چون بوسه ها و لیسیدن های صبح گاهی بکهیون تمومی ندارن. باید سعی کنم صبح ها کمتر شبیه زامبی ها باشم تا بکهیون مثل الان کنترل اش رو از دست بده. دستی روی شلوارم قرار میگیره! اوه! بکهیون میخواد الان انجامش بده؟ باید چشم هام رو باز کنم؟

"بکهیون بیبی، الان وقتش نیست" با صدای آرومی میگم و دستی که روی شلوارمه، رانم رو فشار میده. نفس عمیقی میکشم و لبخند میزنم. بکهیون با شور و حرارت بی نظیری به طرف دیگه گردنم میره و میدونم که الان عالی بنظر میرسه. احتمالا موهاش رو نبسته، لباس هاش رو نپوشیده و از همه مهم تر جوری که من به نارنگی ها خیره میشم، نگاهم میکنه. انگار که من انسانی ارزشمند هستم و بهترین اتفاقی هستم که توی زندگیش رقم خورده.

سرم رو میچرخونم و دست هام رو برای حلقه کردن به دور گردن بکهیون، بلند میکنم. انگشت هام به مقدار زیادی مو برخورد میکنن و وقتی بیشتر حس میکنم، متوجه میشم که اون موها خیلی کوتاه تر و بیشتر از موهای بکهیون هستن. چشم هام رو باز میکنم و بادیگاردم که کنار در نشسته و بهم خیره شده رو میبینم. بکهیون اونجا نشسته پس اینی که داره گردنم رو خرد میکنه کیه؟!

مادر مقدس! یه کانگرو! کانگروی صوفی با نینی کانگرویی که توی کیسه اش داره و خودِ صوفی که بالای سرم ایستاده و به طرز شیطانی ای رانم رو می‌ماله. فریادی که زدم احتمالا باعث شد تمام خرچنگ ها و مرغ های ماهی خوار برای مدتی طولانی مهاجرت کنن و هرگز به سواحل استرالیا برنگردن.

***

یه قانونی هست که میگه به هر چی فکر کنی برات اتفاق میوفته. من مدام به روش های مختلف، از جهات متفاوت و در حالت های گوناگون به بکهیون فکر میکنم پس چرا برام اتفاق نمیوفته؟ آهی میکشم و به دریا نگاه میکنم. امروز قراره به ماهی گیری بریم. بادیگاردم تاکید میکرد که ماهی گیری توی آب های شور خیلی سخته اما پارک چانیول کسیه که همه سختی هارو شکست میده و مانند پدری مهربان، ازشون استقبال و صد البته دهن شون رو سرویس میکنه.

"بیا این کفش هارو بپوش، کف قایق بخاطر تابش خورشید داغه و پوستت میسوزه" بادیگاردم کفش ها به علاوه بطری آب و حوله رو روی شن ها گذاشت و به طرف مسئول قایق رفت. اون قایق مخصوص ماهی گیری بود و امکانات بیشتر و سایز بزرگ تری نسبت به قایق های معمولی داشت.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now