پارت بیست و سوم

509 138 33
                                    

- استرالیا : از سرمایِ تحمل ناپذیرِ روحِ اندوهگین، له‌ شده و یاس برانگیزم، آزادم کردی 🍊

پدر. درکی از این کلمه ندارم، حتی یک خاطره کمرنگ به مانند طرح اولیه و نامشخصی که توسط کربن روی کاغذی ناهموار بصورت کمرنگ کشیده میشه هم وجود نداره. من اساسا درکی از خانواده ندارم و چیزیه که تجربه اش نکردم. هر چقدر هم بهم بگید که مادر مهربان ترین انسانیه که میتونم توی زندگیم داشته باشم یا پدر کسیه که با حضورش احساس میکنم زیر سایه امن ترین چتر جهان هستم، باز هم نمیتونم درک کنم.

اجازه بدید برای درکش کمک تون کنم. در دنیا غذایی وجود داره به اسم "بند کفش". میخوام از این غذا تعریف کنم تا شما فقط توسط تعریف های من با این غذا آشنا بشید. این غذا خیلی خوشمزه ست و وقتی اولین لقمه اش رو توی دهان تون بگذارید، ابتدا مزه شیرینی و سپس ترشی رو احساس می‌کنید. انتهای زبان تون مزه شوری میگیره درحالی که وسط زبان تون بخاطر تندی اخطار میده و میسوزه. تونستید درک دقیقی از این غذا و مزه اش داشته باشید؟ نه، چون تا حالا مزه اش نکردید. هر چقدر هم من از خوبی های غذایِ بند کفش بهتون بگم، شما چون تجربه اش نکردید نمیتونید به اندازه کسانی که تجربه اش کردن، درک کنید. من هم همینطور هستم. هر چقدر که مردم درباره خوبی های خانواده بگن، هر چقدر درباره خوبی های داشتنِ پدر بگن، چون احساس و مزه اش نکردم نمیتونم درکش کنم.

پدرم، کسی که کیونگسو میگفت پزشک و جراح بوده و من رو به کام مرگ فرستاده. هنوز نمیتونم تشخیص بدم کاری که پدرم کرده درست بوده یا غلط. کارش میتونه بخاطر به خطر انداختن جان پسرش برای نجات دادن جان چند صد نفر درست باشه چون اصلِ فدا کردن اقلیت برای نجات اکثریت خیلی وقت ها جواب میده و سودمنده. اگه برعکس بهش نگاه کنیم، پدرم حق نداشته زندگی من، آرزوهای من و سرنوشتم رو بدون اطلاع و درک خودم به خطر بندازه صرفا چون در اون لحظه فکر دیگه ای برای نجات اون آدم ها به ذهنش نرسیده و منِ از همه جا بی خبری که شنا کردن بلد نبودم رو در عمیق ترین بخش های اقیانوس رها کرده.

اگه جای پدرم بودم چه انتخابی میکردم؟ احتمالا کاری که پدرم انجام داده بود رو تکرار میکردم. حالا که فکر میکنم، این کار ریسک بزرگی بوده ولی پدرم اون رو پذیرفته. به لایه های زیرین و تاریک ذهنم نفوذ میکنم، همون تلخ هایی که بخاطر شیرینیِ بکهیون دفن شون کردم و به هیچ وجه قصد نبش قبر کردنشون رو ندارم اما حالا با یک بیل بلند، بالای قبرِ بخش تاریک افکارم ایستادم تا با لبه تیز فلز، اعصاب و رگ های زیر خاکستر رو بشکافم و چهره ای رو از پدری که چشم هاش توسط خاکستر داغ و سرخ سیگار کاپیتان کیم کور شدن رو بیاد بیارم. بیاد بیارم که اون چشم ها چه شکلی بودن، اون دست هایی که احتمالا من رو نوازش میکردن. دوست دارم حالت لب های پدرم وقتی که اسمم رو ادا میکرد ببینم و خطوط صورتش رو بشمارم.

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now