پارت نهم

485 199 29
                                    

- با من ازدواج میکنی عزیزم؟ 🍊

اخبار صبحگاهی داره مغزم رو مثل سیب زمینی رنده میکنه. سهون بهم گفته تلویزیونی که همین یک ساعت پیش با یه سری پیچ و مهره به دیوار وصلش کرد رو روشن و به اخبار گوش کنم. نمیدونم اختلاص اون مقام اقتصادی یا رشوه‌خواری این مقام سیاسی چه ربطی به من داره. یه حیوون همیشه حیوونه. شما نمیتونید با پوشوندن کت و شلوار به یه کفتار، اون رو تبدیل به آدم کنید و بهش شخصیت و اعتبار ببخشید.

گزارشگرِ دروغ گو که حتی یه کلمه درست هم از دهان کثیفش خارج نمیشه. به دوربین نگاه میکنه و دروغ میگه. حتی میتونم از زبان بدنش هم بفهمم که صادق نیست اونوقت سهون بهم میگه به اخبار گوش کنم تا مثلا اطلاعاتم اپدیت شه. باشه سهونا به اخبار گوش میکنم تا اگه دروغ هاشون رو جای دیگه ای شنیدم، فریب نخورم.

گوینده درباره زنِ بظاهر ترسناکی که متهم به هفت فقره قتله صحبت میکنه. میمیک صورتش به گونه ایه که "خدای من، این وحشتناکه!" و با دستهاش سعی در فرو کردن خزعبلاتش درون مغز مخاطب داره. توی حرف هاش میگه قربانی ها کسانی هستند که قبلا به این زن تجاوز کردن. اسم مستعارش "راشل" ئه و با عنوان "قاتل زنجیره ای" تحت تعقیب قرار گرفته. من بجای خانم راشل از همه تون عذرخواهی میکنم که تمام کسایی که بهش تجاوز کردن رو به میهمانی دعوت نکرده و توی ژله با طعم بلوبریشون زهر نریخته.

بنظرم راشل فقط داره جبران میکنه، به شیوه خودش. همه کسایی که بهشون تجاوز میشه نباید گوشه گیر و افسرده بشن. بعضی هاشون هم یه چاقو برمیدارن و مثل راشل بعد از دراوردن قلب قربانی ها، به دورشون روبان قرمز رنگ میپیچن و اون رو روی سینه شون قرار میدن‌.

اگه یروز راشل رو ببینم بهش میگم فنشم و ازش امضا میگیرم. فکر کردن به راشل باعث شد خرد کردن پیازچه ها زمان زیادی نبره‌. اونهارو توی روغن گرم میریزم و نمک رو اضافه میکنم. درحال هم زدن تخم مرغ ها هستم که اخبار تموم میشه و سهون در واحدم رو باز میکنه.

"اخباری که سرشار از راستی و درستی بود تموم شد سهون. حالا تلویزیون بی مصرف رو خاموش کن" سهون میدونه که منظورم چیه‌. تلویزیون رو خاموش میکنه و کتاب های جدیدی که همراه خودش اورده رو روی میز میگذاره.

"به عنوان کسی که دیشب خونه بادیگاردش رو آتیش زده خیلی ریلکسی چانیول"

قالب کوچیک کره رو توی کاسه تخم مرغ ها انداختم و دوباره به هم زدم:

"کدوم بادیگارد؟ کدوم آتیش؟"

ابروهام رو بالا انداختم و سهون وارد اشپزخانه شد. نگاهی به محتویات تابه انداخت و به کابینت ها تکیه داد: "رفتار فرمانده خیلی معمولی بود، باورم نمیشد که تو دیشب همچین کاری کردی. حتی سرزنشم نکرد. فرمانده جوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و یه نفر رو اورده بود تا سیاهی هارو تمیز کنه. شعله های آتیش بخشی از سقف رو هم سوزونده بودن چانیول! چرا اینکارو کردی؟"

" Under Tangerine's Peel│Chanbaek Ver "Where stories live. Discover now