ং 2 ೈ𓂃✧FLICK ࿐

1.1K 367 76
                                    


If you're cold,you hurt people.💭 If you're sensitive,they hurt you.💔🔅

اگه سرد باشی، به دیگران صدمه میزنی.❄ اگه حساس باشی، اونا بهت صدمه میزنن.🔫💚

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

دفتر کار قاضی پارک ساده بود. توی ساختمون دیوان عالی کشور بود...یک میز چوبی بزرگ و صندلی چرخدار...یک کتاب‌خونه پر از کتاب‌های قانون و پرونده‌های جدید و قدیمی...سه تا دونه مبل تک و یک میز شیشه‌ای بین‌شون، یک گلدون با گیاهی با برگ‌های سبز پهن که اسمش رو نمی‌دونست گوشه‌ی اتاق بود و همه چیز با چوب و رنگ‌های کرم و قهوه‌ای دکور شده بود. یک فضای گرم که خیلی محو عطر خود آلفا رو داشت. رایحه‌ی خنک گل‌های مرواریدی! روی میزش مرتب بود و هرچیزی سر جای خودش بود. انگار که دور تمام وسایل خطوط فرضی‌ای کشیده شده باشه تا جاشون همیشه ثابت و بدون تغییر باشه. پرونده‌های زیادی برای رسيدگي داشت اما دیوارها رو قفسه بندی کرده بود تا همه رو مرتب داخل کمدهای در بسته نگهداری کنه. پرده‌های کرکره‌ای با شروع کار بالا می‌رفتند و با تموم شدن کارش پایین می‌اومدند. بعضی روزها از صبح تا عصر فقط توی دادگاه بود و روزهای دیگه هم فقط باید برای بررسی کیس‌های جدید آماده میشد. به هرحال اون یک قاضی بود. فقط باید حرف‌های دادستان و وکیل رو می‌شنید. مدارک و حرف‌های ارائه شده رو بررسی می‌کرد و براساس شواهد و موجودات، رای صادر می‌کرد. وظیفه‌ی خاصی جز در نظر گرفتن همه‌ی شرایط نداشت. این دادستان بود که باید تلاش می‌کرد حق کسی پای‌مال نشه. اون هیچ‌کاری جز باز نگه داشتن چشم‌هاش و شنوا کردن گوش‌هاش نمی‌تونست؛ انجام بده.

دو سالی بود که ردای قضاوت می‌پوشید و در راس دادگاه حاضر میشد. رسیدن به اینجا اون هم توی سن کم اصلا کار آسونی نبود. چانیول توی نقطه‌ای بود که بقیه توی چهل سالگی بهش می‌رسیدند اما اون هشت سال زودتر بهش رسیده بود. کار وکالتش رو از ۲۲ سالگی شروع کرد و خیلی زود تونست برای قضاوت قبول بشه و بعنوان یک دستیار قاضی کارش رو توی یکی از دادگاه‌های محلی شروع کنه. بعد از اون همونجا شد قاضی ارشد و نهایتا به این نقطه رسیده بود. کتش رو از جا رختی کنار میزش آویز کرد و رداش رو به تن کرد. نگاهی به آینه‌ی قدی انداخت و قدم‌های محکمش رو به سمت در خروجی برداشت. سن کم و بعد هم کم تجربه بودنش رو خیلی‌ها زیر سوال می‌بردند اما هیچ اهمیتی نداشت چون اون اینجا بود و قرار نبود جایگاهش رو ازدست بده.

" قاضی پارک!

صدای جیغ دختری با یک لحن کشیده و کمی لوس اسمش رو گفت و اون هم ناچار ایستاد. پرونده‌های توی دستش رو جلوی سینه‌اش گذاشت و نگاه بی‌حوصله‌اش رو به زن داد. چیزی تا شروع دادگاه اول نمونده بود و باید زودتر می‌رفت. دختر با موهایی که بخاطر دویدن آشفته شده بود، ایستاد و دست‌هاش رو به همراه برگه‌های توی دستش، روی زانوهاش گذاشت. نفس‌نفس میزد و در تلاش بود تا تنفسش رو طبیعی کنه. چانیول کمی فاصله‌ی بین دو آبروش رو مالید و با لحن خشکی سوال کرد.

The Silent Court of Perfumes (Completed)Where stories live. Discover now