ং 41 ೈ𓂃End 1✧࿐

855 234 17
                                    

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

پاهاش رو روی هم انداخت و سرش رو به کف دست تکیه داد. با نگاه بی‌حسش به وزیر محترم که داشت سخنرانی می‌کرد، نگاهی انداخت و بی‌تفاوت به سطح براق میز چشم دوخت. بعنوان قاضی ارشد حضورش توی این جلسه الزامی بود و اون هم در کنار این مردها و زن‌ها توی جلسه حاضر شده بود. راهی برای پیچ دادن این جلسه وجود نداشت وگرنه الان خونه بود یا برای تایم ناهار می‌رفت بیمارستان همسرش! کار براش بی‌اهمیت نبود ولی بعضی چیزها واقعا الزامی نداشت. مثلا همین سخرانی‌های بی‌نتیجه که فقط توش حرف‌های پر زرق و برق زده می‌شد. واقعا مردم جامعه قرار بود تا کجا توی جرم و جنایت جلو برن؟ هرروز آمارهای فساد و گناه داشت بالا و بالاتر می‌رفت. شیبش به حدی صعودی بود که شبیه به دیوار تخت روبه‌روش بود. انقدر مجرم بودن اپیدمی شده بود که چانیول تعجب نمی‌کرد اگه تمام آدم‌های داخل این اتاق هم جز همون قشری باشند که داشتند از محار و مجازات‌شون حرف می‌زدند!

با بلند شدن بقیه متوجه شد که جلسه تموم شده و اون همزمان از بلند شدن از جاش، لبه‌‌های کتش رو کشید تا مرتب بشه و قدم برداشت تا اینجا رو ترک کنه. فساد و جنایت همیشه آدم‌های بی‌گناه رو تباه می‌کرد و متاسفانه تنها راه ریشه‌کنیِ فساد و جنایت باز هم فداکاری و از خودگذشتگی همین آدم‌های بی‌گناه بود. خواه یا ناخواه عده‌ای یا قربانی خودخواهی یا طمع بقیه می‌شدند و یا خودشون رو قربانی می‌کردند تا بتونن کمی عدالتی که احقاقش این روزها غیرممکن شده بود رو محقق کنند.

تک دکمه‌ی کتش رو باز کرد و موبایلش رو از داخل جیبش بیرون کشید. وارد صفحه‌ی چتش با همسرش شد و بعد از نگاهی به عکس پروفایل ست‌شون که توی بغل هم روی تخت دراز کشیده بودند، با انگشتش حروف رو انتخاب کرد و برای امگای نازش فرستاد. موبایل رو توی مشتش گرفت و وارد آسانسور شد تا به دفتر خودش بره.

پیام با امواج توی هوا حرکت کرد و بکهیون که پشت میکروسکوپ نشسته بود و با دقت داشت نمونه‌ی زیر دستگاه رو مطالعه می‌کرد، با لرزیدن موبایل توی جیب روپوشش، صندلی چرخدار رو عقب کشید و بعد از در آوردن دستکش لاتکس، دست داخل جیبش کرد و موبایل رو بیرون کشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


پیام با امواج توی هوا حرکت کرد و بکهیون که پشت میکروسکوپ نشسته بود و با دقت داشت نمونه‌ی زیر دستگاه رو مطالعه می‌کرد، با لرزیدن موبایل توی جیب روپوشش، صندلی چرخدار رو عقب کشید و بعد از در آوردن دستکش لاتکس، دست داخل جیبش کرد و موبایل رو بیرون کشید. برحسب عادت اون هم اول نگاهی به عکس پروفایل ستش با چانیول انداخت و بعد پیام آلفاش رو خوند.

The Silent Court of Perfumes (Completed)Where stories live. Discover now