ং 22 ೈ𓂃Kiss 2✧࿐

793 303 75
                                    

тнe nιgнт тнaт yoυr lιpѕ are noт
on нιѕ necĸ ιѕ noт nιgнт

شبي كه لبات رو گردنش نباشه ك شب نیس:)

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

صدای جرینگ جرینگ آویزهای کیف به گوش می‌رسید و بکهیون با مهارت ساختمون رو دور زد و بعد از دست گرفتن از دیوار، متوقف شد. فوری خم شد و کوله رو از روی دوشش برداشت تا کفش‌هاش رو عوض کنه و وارد اداره‌ی پلیس بشه. باورش نمی‌شد که توی همچین موقعیتی قرار گرفت. کلافه هوفی کشید و اسکیت‌ها رو از گیره‌ی کوله‌اش آویزون کرد. کوله رو روی دوشش انداخت و تند تند از پله‌ها بالا رفت تا وارد بشه. یه ایستگاه کوچیک پلیس بود که نزدیک ساختمون دادگستری بود. اونم اینجا بود تا به اوضاع دو آلفا رسیدگی کنه. یکی چانیولی که داشت به پذیرفتن پیشنهادش فکر می‌کرد و اون یکی جونگینی که دیشب با یه تماس ازش جدا شده بود. واقعا پاسگاه پلیس مکان خوبی برای تجدید دیدار بود؟

قبل از ورودی ایستاد و پیامی برای نوناش فرستاد. به احتمال زیاد کارش طول می‌کشید و مجبور بود دیر به خونه برگرده. کارهاش توی بخش پاتولوژی هم ناقص مونده بود و کاری که لوهان ازش خواسته بود رو هم هنوز انجام نداده بود. با تماس خانم پارک به دادگستری رفته بود و اونجا بهش گفته بودند که باید بیاد اینجا. در شیشه‌ای رو هل داد و به محض وارد شدن احساس کرد که داره خفه میشه. به سرفه افتاد و چنگی به یقه‌ی لباسش زد. انقدر حجم فرومون‌های مختلف زیاد بود که حس می‌کرد الان جون میده. از لای پلک‌هاش به داخل نگاه کرد و اونجا بود که تونست درگیری که بین افسرهای پلیس و دو آلفا رخ داده بود رو ببینه. آب دهنش رو قورت داد و با صدای لرزونی اسم جونگین رو زمزمه کرد. اون‌ها جفت‌های تقدیری بودند و با اینکه هنوز مارک نشده بود اما تا حدودی جونگین متوجهش میشد.

جونگین با حس حضور بکهیون، یقه‌ی افسر رو رها کرد و به پشت چرخید. گره ابروهاش کمی باز شد و با پاهایی که به زمین می‌کشید به سمت امگا رفت. دستش رو دور کمرش حلقه کرد و نگاهی به صورتش که داشت کبود میشد، انداخت. تلاش کرد نوع فرومون‌هاش رو عوض کنه تا حالش رو بهتر کنه. بکهیون بی‌اراده دستش رو بالا آورد تا به لباس آلفا چنگ بزنه اما با حس فرومون‌های عجیبی که انگار فقط برای آرامش دادن به اون به وجود اومده بودند، بدون اینکه روی خودش کنترلی داشته باشه از جونگین فاصله گرفت و سرش رو با سینه‌ی صاحب عطر چسبوند. نفس عمیقی کشید و چنگی به جلوی کت مرد زد. امگا اصلا توی حال خودش نبود. فرومون‌های کنترل‌گر آلفاهای داخل پاسگاه شدیدا به امگای درونش فشار آورده بود و حالا این عطر خاص تنها چیزی بود که حس می‌کرد برای ادامه‌دار شدن نفس‌هاش بهش نیاز داره. عطری خنک...حس این رو بهش می‌داد که دونه‌های برف روی پوست تب دارش می‌افته...یه عطر شیرین...مثل یک لیوان هات‌چاکلت با شیرینی...عطری مست کننده...مثل یک جام شراب سرخ...این عطر...عطر چانیول بود. همون رایحه‌ای که آرزو داشت همیشه احساسش کنه.

The Silent Court of Perfumes (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora