ং 6 ೈ𓂃✧LOVE 2࿐

836 339 43
                                    

Memory is the only paradise from which Can not be driven.

خاطره، تنها بهشتی‌ست که از آن نمی‌توان رانده شد.

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

دهنش رو مزه‌مزه کرد و کم‌کم پلک‌هاش رو از هم فاصله داد. خمیازه‌ای کشید که تا انتهای معده‌اش رو به نمایش گذاشت و بعد پاهاش رو هم همراه با فکش، کش داد. دستی روی دهنش کشید و پتو رو کنار زد. کف پاهای برهنه‌اش رو روی زمین گذاشت و نگاهی به طرف دیگه‌ی تخت انداخت. لب‌هاش رو بهم فشرد و دوباره خمیازه کشید. کسل بود. خوابش نمی‌اومد اما میلی هم به بلند شدن از جاش نداشت. پتو رو روی امگای طرف دیگه‌ی تخت بالا کشید و رکابی سیاه رنگش رو از تنش خارج کرد. روی زمین رهاش کرد و از جاش بلند شد. بندهای شلوارک رو هم شل کرد و اجازه داد از پاش خارج بشه و روی زمین بیفته. به سمت اتاقک لباس‌ها رفت و مثل هميشه...لباسی که باید می‌پوشید، حاضر بود. امروز دادگاه نداشت و چند مورد کوچیک بود که توی خونه قرار بود بهشون رسیدگی کنه. دست‌هاش رو از داخل تیشرت سبز رنگ عبور داد و بعد سرش رو هم از توش رد کرد. شلوار راحتی رو به پا کرد و به سمت سرویس رفت تا مسواک بزنه و صورتش رو بشوره. دیروز و روزهای قبلش واقعا ایام مزخرفی بودند که علاقه‌ی زیادی به پاک کردن‌شون داشت ولی متاسفانه زندگی یک کتاب بود که با خودکار صفحاتش پر میشد و پاک‌کن هیچ کارایی نداشت. غلط‌گیری کردن؟ خب ردش به حدی زشت بود که چاتیول ترجیح می‌داد غلط باقی‌بمونه.

چند مشت آب توی صورتش پاشید و مسواک رو شست. حوله رو برداشت و درحالیکه صورتش رو خشک می‌کرد به اتاق برگشت. نگاهش روی تخت و امگایی که لبخند خواب‌آلودی داشت، ثابت شد و فقط چند ثانیه زمان لازم بود تا بفهمه چی کار کرده. توی دلش فحشی به خودش داشت و به طرف تخت رفت. الان باید چی می‌گفت؟ لبه‌ی تخت نشست و حوله رو همونجا رها کرد. موهای روی صورت دختر رو کنار زد و بوسه‌ای با انزجار روی پیشونیش کاشت.

+ سرویس...حموم...لباس...راحت باش و اگه چیزی لازم داشتی صدام بزن...من برم ببینم میشه صبحونه رو کاریش کرد!

چانیول تلاش نکرد تا لبخند بزنه فقط موهای دختر رو پوشت گوشش فرستاد و به این فکر کرد که تا حالا موهای بکهیون رو شونه نکرده، نوازش هم نکرده.

از جاش خواست بلند بشه که مچ دستش رو امگا گرفت و بوسه‌ای روی لب‌هاش کاشته شد. دختر لبخند بزرگی زد و دستی به بازوهای ورزیده‌ی آلفا کشید. لب‌هاش رو داخل دهن خودش کشید و با همون صدای گرفته‌ی صبحش گفت:" دیشب خیلی فوق‌العاده بود...می‌تونم بگم از تایم هیت هم بهتر بودم...و راجب صبحونه صبر کن یه دوش بگیرم...خودم میام و دو تایی یه کاریش می‌کنیم"

چانیول در جوابش فقط تکونی جزئی به سرش داد و از جاش بلند شد. از بوسه بدون مسواک بدش می‌اومد. خب تاریخ پایان این رابطه رو هم باید صادر می‌کرد. حالا همین دیشب این حرف رو بهش زده بود. واقعا این چه کاری بود که همه دوستش داشتند؟ تبادل باکتری؟ عوقی توی دلش زد و قدم بلندتری برداشت. حکم یه‌جی بخاطر بوسه صادر نشده بود. علتش بی‌توجهی بود. دیشب کارهایی رو که دوست نداشتن بهم گفته بودند و بعد از چند ساعت دخترک فراموش کرده بود. بعد از چند سال چی کار می‌کرد؟

The Silent Court of Perfumes (Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora