ং 30 ೈ𓂃Breath✧࿐

1.1K 295 74
                                    

If I had to choose between breathing and loving you I would use my last breath to tell you I love you.

اگر مجبور بودم بین نفس کشیدن و عشق تو یکی رو انتخاب کنم، با آخرین نفسم بهت می‌گفتم دوستت دارم.

─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─

چانیول زیاد اهل کتاب خوندن نبود. به جز کتاب‌های قضاوت و روزنامه چیز دیگه‌ای رو مطالعه نمی‌کرد. نه وقتش رو داشت و نه حوصله‌اش رو. برای همین بود که کتاب‌های زیادی توی خونه‌اش نداشت. علاقه‌ای به کتاب هم نداشت. هیچ نویسنده‌ای رو نمی‌شناخت و اسم هیچ کتاب معروفی رو هم نمی‌دونست اما وقتی فهمید شانس این رو داره که بکهیون رو برای خودش داشته باشه احساس کرد که می‌تونه به اندازه‌ی تمام رمان‌های دنیا بشینه و داستان خودش و امگاش رو بنویسه.

برای همین بود که هیچ‌وقت از بکهیون نپرسید با کسی هست یا نیست. برای همین وقتی بهش گفت یکی رو توی زندگیش داره هم این موضوع به اندازه‌ی انقراض دایناسورها براش بی‌اهمیت بود. یا اصلا به اینکه ممکنه بکهیون تغییر کرده باشه هم فکر نکرد. چانیول مطمئن بود این همه سال بکهیون روی توی قلبش نگه داشته تا بتونه یک روز توی بغلش امگاش رو داشته باشه.

حتی حالا هم براش مهم نبود که ممکنه بکهیون پشیمون بشه و یا عجله چیزی رو خراب کنه چون به خودش اعتماد داشت و از خودش مطمئن بود! می‌دونست بدون بکهیون، قلبش هم دوباره قفسش رو ترک می‌کنه. نفس‌هاش بند میان و دنیاش توی تاریکی فرو می‌ره. اون قرار بود از این به بعد برای تنفس از بوسه‌های بکهیون فرمان بگیره نه مغزش! و حالا هم باخیال راحت سفارش‌هاش رو از پیک گرفت و در خونه رو بست. نفس عمیقی کشید و درحالیکه بسته‌ی داخل دستش رو باز می‌کرد به سمت اتاق قدم برداشت.

+ از اونجایی که تو چیزی نگفتی من خودم هرچیزی که فکر می‌کردم لازم میشه رو سفارش دادم فقط لوب رو هم با بوی پرتقال گرفتم هم بوی شکلات ولی کاندوم رو معمولی گرفتم...چند تا کرم مسکن هم برای کمرت سفارش دادم...برای ناهار هم غذا سفارش دادم تا رأس ساعت برامون بیارن...فکر می‌کنی کار ديگه‌ای هم لازم باشه که انجام بدیم؟

چانیول جمله‌ی آخر رو با ورود به اتاق از امگای نشسته روی تخت پرسید و بکهیون با حرکت سر رد کرد. آلفا هم لبخندی زد و تک پله‌ی پایین تخت رو بالا اومد. جعبه رو روی پاش گذاشت و مشغول چیدن محتویاتش روی پاتختی شد. همزمان بقیه‌ی حرف‌هاش رو هم با دقت زد و تلاش کرد به اینکه امگاش گل انداخته با حوله روی تختش نشسته و فرومون‌هاش تمام خونه رو پر کرده هم فکر نکنه.

+ من نمی‌دونم هرموج هیت ممکنه چقدر طول بکشه ولی باید حواس‌مون باشه که وسطش خوب غذا بخوری...و اینکه هرچیزی که دوست داشتی یا اذیتت می‌کرد رو هم بهم بگو...می‌خوام همه چیز خوب پیش بره و مشکلی به وجود نیاد...اممم...می‌تونیم بقیه‌ی جاهای خونه رو هم اگه خواستی امتحان کنیم...یا هرجایی که خواستی بریم...چند تا سوپ مقوی__

The Silent Court of Perfumes (Completed)Where stories live. Discover now