Love is giving someone the power to destroy you, but trusting them not to...:)
عشق یعنی به یکی قدرتی بدی که نابودت کنه؛ اما باور داشته باشی که نمیکنه...؛)(؛
─═इई 🍃🌼🍃ईइ═──═इई 🍃🌼🍃ईइ═─
نور گاهی فضای داخل ماشین رو روشن میکرد و باعث میشد تا سایهها روی صورت قاضی و پاتولوژیست طرح بندازه. راننده بیشتر حواسش به زوج جوان بود و مدام از داخل آینده به صندلیهای عقب نگاه میکرد. یک بتای پیر بود که زوجهای زیادی رو تا حالا سوار کرده بود اما رایحهی ملایم و رنگ چشمهای دو پسر کاری میکرد تا دلش بخواد ماشین رو متوقف کنه و راحتتر دو مرد رو تماشا کنه. آهنگی که نه شاد بود و نه غمگین از سیستم پخش میشد و ماشین گاهی آروم و گاهی تند خیابونها رو رد میکرد. بعضی پیادهروها شلوغ بود ولی کمکم مسیر داشت خلوت میشد تا شهر ترک بشه. آفتاب چند ساعتی بود که غروب کرده و چانیول برای اینکه امگاش گرسنه نشه اول باهاش شام خورده بود و بعد رضایت داده بود تا به جایی که میخواستن، برن.
آلفا با رایحهی گل مرواریدی که هرلحظه داشت آرومتر میشد و بیشتر به سمت بوی یک شراب کهنه با تکههای یخ میرفت، سرش رو روی پای امگا با رایحهی شقایق که رایحهاش به سمت شربت آب لیمو با چند قطه آناناس میرفت، گذاشته بود.
انگشتهای بکهیون بین موها و روی خطوط صورت چانیول میرقصید و گاهی با بیتابی بوسهای روی صورتش میکاشت. به پلکهای بستهی آلفاش نگاه میکرد و انگشتش رو زیر مژههاش میکشید. نوک دماغش رو میبوسید و با هربار رفت رفتوآمد نور از پنجره، صورت زیباش رو تحسین میکرد. چروک بین ابروهاش رو که بخاطر اخم کردن زیاد بود و چینهای ریز دور چشمش رو تحسین میکرد اما دلش میگرفت. اون دیر وارد زندگی چانیول شده بود. آلفاش چهل سال سن داشت و این موضوع چیزی نبود که بتونه به سادگی از کنارش رد بشه. باید کارهای زیادی برای سلامت نگه داشتنش میکرد.
- کاش زودتر ملاقاتت کرده بود...کاش زودتر خودم رو پرت کرده بودن توی زندگیت...کاش هیچوقت از پیشت نمیرفتم...من دیر کردم و زمان حالا از دستم در رفته.
زمزمهاش بدون اینکه متوجه باشه از بین لبهاش فرار کرد و بعد هم بوسهای به پیشونی مرد بزرگتر زد. نگاهش رو به منظرهی بیرون ماشین داد و متوجه باز شدن چشمهای مرد بزرگتر نشد. اختلاف سنیشون ترسناک بود. خودش همهاش بیستوهشت سال سن داشت. ده سال دیگه چانیول پنجاه ساله میشد و بکهیون نمیدونست ممکنه اون زمان چه واکنشی از خودش نشون بده. اگه مریض میشد یا قلبش مشکل پیدا میکرد چی؟ اگه حوصلهی اون رو دیگه نداشت چی؟ اگه تمام صورتش چروک میشد چی؟ اگه ازش سیر میشد چی؟
آره چانیول بدن ورزیده و روی فرمی داشت که حتی جونگین با وجود ۳۳ سال سن هم همچین بدنی نداشت. ماهیچههاش همگی کار شده بودند و نگاه رو طوری میخکوب میکردند که بکهیون وسوسهی کاز گرفتنشون رو نمیتونست رد کنه. سینهی محکمش بهترین جا برای خوابیدن بود. وقتی رونهای سنگینش به دور پاش چفت میشد یا وقتی که انگشتهاش رو روی خطوط شکم آلفاش میکشید براش واقعا شیرین و خلسه آور بود. خط وی و لگن قدرتمندش که به اون دیکِ...
YOU ARE READING
The Silent Court of Perfumes (Completed)
Fanfiction💚☘بدون عطر🧶...🧶بدون صدا☘💚 ✨✨🧡❤️دادگاهِ بیصدای عطرها❤️🧡✨✨ پارک چانیول و بیون بکهیون...همدیگه رو ملاقات کردند و عاشق شدند...نه اشتباه نکنید...اونها همدیگه رو ملاقات کردند اما بجاش هرکی عاشق خودش شد. بکهیون، عاشقِ بکهیون و چانیول، عاشقِ چانیول...