Chapter 3

338 85 254
                                    

فصل ۳

طنین آواز کلیسا تمام مقاماتی که برای مراسم خاکسپاری سناتور حضور پدیدا کرده بودن رو تحت تاثیر زیبایی خودش قرار داده بود. سیاست‌مداران پشت نیمکت‌های چوبین کلیسا نشسته بودن و همسر سناتور با سردی و نگد در کنار تابوت همسرش ایستاده بود. دامن بلند و سیاهی به تن داشت و با تور و دست‌کش‌های همرنگی صورت و دست‌هاش رو به احترام کلیسا پوشونده بود اما ذره‌ای اشک نمی‌ریخت.

لایلا دوست داشت کنار برادرش بشینه و از ظاهر بی‌‌ریخت و غرور و تکبر بی‌مورد همسر سناتور حرف بزنه اما نمی‌تونست حین اینکه سرود کلیسا پخش می‌شد چنین گستاخی‌ای بکنه.

از طرفی هم، تفکیک جنسیتی بیداد می‌کرد. زن‌های جوان و پیر پشت مردها نشسته بودن و با فروتنی دعا می‌خوندن. مشخصا لایلا چنین کار حوصله‌سربری انجام نمی‌داد. تا دوسال پیش، زمانی که محدودیتی به استفاده از شبکه‌ها و رسانه‌های مجازی اعمال نشده بود، در مکان‌های شلوغ و حوصله‌سربر پست‌های بالرین روسی مورد علاقه‌اش رو چک می‌کرد. این در حالی بود که کشورهایی مثل روسیه، چین، اسپانیا، کانادا و دانمارک و سوئد درگیر سیاست‌های تمامیت‌خواهی نشده بودن و به راحتی به شبکه و رسانه‌های مجازی دسترسی کامل داشتن.

چانیول حتی مضطرب‌تر از خواهرش به نظر می‌رسید. به هر حال اون در مراسم خاکسپاری مردی نشسته بود که خودش دستور قتلش رو به تیمش داده بود. از طرفی، اون گاهی در سایه‌های اضطراب اجتماعی‌اش می‌خزید و تحمل این رو نداشت که همکارهای آقای براون از وضعیت شغلی یا تحصیلی‌اش سؤالی بپرسن و سرخورده و ضعیف و گوشه‌گیر خطابش کنن.

تمام اعضای کاخ وست‌مینستر بعد سانحه‌ی ۲۰۱۲ و بازنشسته شدن چانیول از پایگاه هوایی نورثولت، منتظر این بودن که اون در دانشکده‌ی علوم سیاسی شروع به تحصیل کنه و فوری جا و مقامی برای خودش در کنار پدرش دست و پا کنه. اما چانیول یک‌دنده‌تر و لجبازتر و منزوی‌تر از تصورات مقامات بود. اون درواقع مشهور بود به مردی که همیشه در سایه‌ها مخفی می‌شد.

وزیر امور خارجه و آقای براون درست در نیمکت‌های اول در کنار چانیول نشسته بودن. چانیول مثل کودک‌ها آرزو می‌کرد که کاش ابر قدرت داشت. اون وقت بود که می‌تونست به سمت سنت‌گیلز پرواز کنه.

می‌تونست گهگداری صدای زمزمه‌های آقای براون و وزیر رو بشنوه. وزیر ادعا می‌کرد براش عجیبه که پسر درونگرا و گوشه‌گیرش رو اینجا دیده و بروانِ میانسال و فربه هم در برابرش اخم و سکوت می‌کرد و عینکش رو بیشتر به بینی‌اش می‌چسبوند. اون تنها درباره‌ی مسائل فرعی غرولند می‌کرد. چون هیچ‌کس نباید متوجه می‌شد که پسرش یعنی الکس براون مرگ سناتور رو به چشم دیده.

حضور مشمئزکننده‌ی جکسون هم واقعا روی مخ چانیول بود. اون همیشه حالش از جکسون بهم می‌خورد. اون افسر بالامقام در بخش امنیت‌ملی و پرونده‌های جنایی فعالیت‌های قاطعانه و جدی‌ای داشت. دست بر قضا، جکسون دست‌نشانده‌ی پدرخوانده‌ی خودش بود. الکس یاد گرفته بود با این مسئله که پدرخوانده‌اش درگیر پرورش دادن ریشه‌ی کثیف سیستم سیاسی انگلستان شده بود کنار بیاد. و کنار اومده بود. همینکه اونجا بلند نمی‌شد و به گناهی که مرتکب شده بود اقرار نمی‌کرد، اوج کنار اومدنش با این مسئله بود.

QuixoticWhere stories live. Discover now