فصل ۴۵
پاییز ۲۰۲۲ - پایگاه تخریب شدهی نورثولت
با پلکهایی باز در واقعیت به سر میبرد. اگه تمام راههای فرارش از ورقهای این دفتر تموم میشد، گیج و سردرگم وسط این پایگاه خرابه روی زانوهاش میافتاد و بیدرنگ اشک میریخت. و در غیر این صورت، از درد قلب به پیراهن سرمهای و پشمیاش چنگ نمیزد و اشکهای پنهانیاش رو با آستین پاک نمیکرد و سرش رو از روی شونهی چانیول برمیداشت. اما منکر این نبود نبود که بهش نیاز داره. اگرچه عشق نیازمندی نبود و باید براش لایق میبودی تا دستهای سرد و زهرآلودش رو روی تنت نکشه و بیرحمانه مجازاتت نکنه.
با ناآگاهی دستش رو روی انگشتهای سردی کشید که جوهری سیاه روشون رو تیره کرده بودن. اون انگشتها روی گهوارهی گرم دخترکش نشسته بودن. دستهاش لرز داشتن و میدونست چانیول عزیزش با گیجی مفرطی سعی داره جفتشون رو از شر سرمای پایگاه حفظ کنه. چون مدام کتهاشون رو روی شونههاشون میبرد و به گرد و خاک جت نابود شدهای دست میکشید تا این صفحات دردناک و زشت رو ورق بزنه، تا ببینه کجای داستان گم شده، تا ببینه چه کسی بعضی از صفحات رو پاره کرده، اگرنه بدون اونها معمای رازهای بینشون حل نمیشد.
صدای سوت باد شب، کرکننده بود اما چانیول اهمیتی به این مسئله نمیداد. ناشیانه یکی از دستهاش رو روی گونههای عزیزکش برد و با نم بودنش، اخم غلیظی روی چهرهاش نشست. «بکهیون؟»
ناتوانی زیادی توی حرف زدن داشت اما مثل ماهی سیاه مردهای لبی تکون داد و زیر لب هومی رو گفت. اخم چانیول غلیظتر شد و خودش رو جلو کشید و دستش رو از روی گونهی مرد تنهاش جدا نکرد. «حالت خوبه؟...»
«فکر میکنی حالا نامزد یانگ در چه حاله؟»
چانیول یکه خورد و مروری به گذشته کرد. در حالی که از دل دفتر ویلیامز پیر بیرون زده و در انتظار تماشای گرد تیرهی این آسمون مرده، به گذشتهها ورق زده بودن و چانیول باز هم مثل همیشه، مثل پیرمردهای بازنشسته شده از ارتش، برای همسرش از خاطرات ارتش تعریف کرده بود. مردش رو دلنازکتر از اونی میدید که تمام اعضای پایگاه تصورش میکردن. اگرنه بیشتر از این شوکه میشد که چرا همروحش فقط نگران یک زن شده که صرفا کاپیتان پروازش بوده و حالا اثری ازش روی زمین نیست.
«قبلها تصور میکردم قطعا توی کره فرمانده بزرگی شده و حالا صاحب چندین فرزنده. ولی حالا که میبینم، اون عاشقتر از این حرفها بود. اگرنه هرگز به همسرش در حالی که توی شش ماهگی بارداریاش بود اجازهی پرواز نمیداد. توی عشق دنبال نیازمندی و آرامش میگردیم اما به نظرم عشق تمام احترام و ارزشی بود که نامزد یانگ بهش میبخشید.»
![](https://img.wattpad.com/cover/317358308-288-k144376.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Quixotic
Misterio / Suspensoبهش میگفتن کیشوتیک! یک مرد آرمانگرا و خیالپرداز که رهبر پایینشهریهای لندن شده بود. مردی که دست به جنایت زد تا عدالت رو با چنگ و دندون حفظ کنه. اون آرمانشهری ساخته که مردمش هنوز برای دسترسی به منابع طبیعی و انسانی به بالاشهریها نیازمندن. رهبر پا...