Chapter 22

249 44 64
                                    

فصل ۲۲

این چپتر اسمات داره. لطفا با آگاهی بخونید و تا حد ممکن رده سنی رو رعایت کنید.

بهار ۲۰۲۱ - پایگاه سنت‌گیلز روکری

بوی گرم و تلخ لاته از راهرو استشمام می‌شد اما بکهیون نمی‌دونست به چه دلیل. فقط از یه کابوس دیگه بلند شده بود و حدس می‌زد با پرسه زدن در نیمه‌شب این پایگاه، باز رهبر پارک رو در گوشه‌ای می‌بینه که به پیش پای تماشای آسمون‌ها نشسته.

سردی قابل انتظاری در طول هفته بین خودش و رهبر پارک ایجاد شده بود. روند اتاق فکر زیاد براش عجیب نبود. سربازهای نقره‌ای مجبور بودن مطالعه‌ی روزانه داشته باشن. اون‌ها طرح‌های جدید رو زیر ذره‌بین قرار می‌دادن و ساعات سختی رو داخل اتاق‌های تیراندازی و آموزش‌های تدافعی می‌گذروندن. کیتلین هنوز هم سرباز تازه‌وارد رو زیر ذره‌بین گرفته بود و در این‌کار تردیدی نداشت. به نظرش سردی و خشم رهبرش در کنار سرباز تازه‌وارد به بخش اتاق فکر، تنها بر این دلیل نبود که می‌خواد سخت‌گیری بیشتری روش اعمال کنه، بلکه شاید سرباز حرکتی انجام داده که باعث افت اعتماد رهبر پارک شده. چون رهبر پارک بی‌دلیل با کسی سرد و بی‌تفاوت برخورد نمی‌کرد.

بکهیون از این نظر می‌تونست نفس راحت بکشه. دیگه زیر ذره‌بین نبود یا کسی پیگیر روند رونکاوی‌هاش نمی‌شد. برای مدتی جیا تاکید داشت که بعد فارغ‌التحصیل شدن، قبل پیوستن به ارتش، برای روان‌درمانی پیگیر بشه و بعد جیا بکهیون به یک سنگ سرد تبدیل شده بود که قابلیت این رو نداشت حرکتی بکنه یا به فکر بهتر شدن باشه. از دردها و فقدان‌هاش به کسی می‌گفت که چی؟ اون روزها بود که به سادگی امیدش رو نسبت به آینده از دست داده بود. خانواده‌ای نداشت و روح جیا در دور دست‌ها بود. چون اون نتونسته بود به هدفش دست پیدا کنه. تمام راه رو اشتباه اومده بود سراغ مردی که مثل خودش با فقدان‌هاش دست و پنجه نرم می‌کرد.

بکهیون عادت داشت بعد ماموریت ساعاتی رو توی سنت‌گیلز وقت بگذرونه و می‌تونست قسم بخوره سنت‌گیلز شبیه شهر رویاهاست. چانیول سیستمی رو وارد شهر کرده بود که بکهیون قبل از ماموریت قادر به دیدنش نبود. بیشتر از هر چیزی توی ظاهر شهر کتاب‌فروشی‌های کهنه و خاک‌خورده داد می‌زدن که برای همه درشون بازه. در نتیجه بکهیون اون روز فقط به یکی از اون مغازه‌های دوست‌داشتنی سرک کشیده و یک قوطی کتاب خریده بود. فقط باید کتاب‌ها در بخش بازرسی بررسی شده و تایید می‌شدن. اون هم به علت کار روزانه و درگیری فکری بکهیون برای برنامه‌ریزی جدیدش باعث شد که فراموش کنه کتاب‌ها رو از بخش بازرسی پس بگیره.

نمی‌دونست با چه عقل سفیهی فکر کرده رهبر پارک می‌تونه کمکش کنه توی این ساعت از روز کتاب‌هاش رو پس بگیره چون می‌دونست فردا باید برای بررسی مرزها یک‌تیم جدید به حومه‌ی سنت‌گیلز ببره و وقت این رو پیدا نمی‌کنه که کتاب‌هاش رو تحویل بگیره.

QuixoticWhere stories live. Discover now