Chapter 14

165 50 47
                                    

فصل ۱۴

بهار ۲۰۲۱ وایت‌هال لندن

«بکهیونا تازه یه چیز جالب دیگه هست که باید درباره‌ی رهبر دیوونه‌شون بشنوی.»

مردی که با دقت زیادی به یادداشت روی قوطی‌ها زل زده بود، توجهی به چرندیات برادرش نمی‌کرد. سهون ساعت‌ها یا حتی ماه‌ها بود که درباره‌ی سنت‌گیلز کلی داستان ترسناک سرهم کرده بود به امید اینکه در ثانیه‌های آخر برادر کوچیک‌ترش رو از هدفش منصرف کنه. اما متاسفانه اون برادرش رو خوب نشناخته بود.

وقتی پدر و مادرِ مرد عزادار سال‌ها تلاش کردن برای بهتر کردن حالش هر کاری بکنن، سهون باید متوجه این مسئله می‌شد، اگرچه گوش افسر جوان به نصیحت‌های پدر و مادرش بند نبود.

یادش میومد وقتی نه‌سال پیش، تقریبا یک‌سال بعد از مرگ نامزد برادرش، پدر و مادرش با مستقر شدن بکهیون توی لندن و بی‌هدف موندنش و رها کردن وظیفه‌اش مشکلی نداشتن، خودش به برادرش التماس کرد که زندگی‌اش رو به خاطر چیزی که هرگز نمی‌تونه به دست بیاره هدر نده.

در طی هشت‌سال استقرار در لندن، بکهیون کارهای مختلفی رو انجام می‌داد. در اولین استقرارش، طی سه‌سال اول، برای روزنامه‌ها و مجلات عکاسی می‌کرد اما بعد اجرای طرح جدید و بسته شدن پایگاه‌های خبرنگاری، بکهیون چاره‌ای نداشت به جز اینکه به نگهبانی در بیگ‌بن مشغول بشه. به عنوان یک افسر آسیایی نمی‌تونست هیچ شغلی توی لندن برای خودش داشته باشه اگرنه توی کره، می‌تونست فرمانده بخش امنیت‌ملی سازمان بشه و حتی جای پدرش رو هم تصاحب کنه.

خانواده‌ی مرد عزادار شاهد غم سنگینی بودن که روی تن و روحش حک شده بود. بکهیون قابل بازسازی یا مداوا شدن نبود. برای همین خانواده‌ی عزیزتر از جانش به پای این عزاداری طولانی‌مدت نشستن تا اینکه متوجه شدن بکهیون حاضره هویتش رو رها کنه و به عنوان یکی از شهروندان سنت‌گیلز، عامل مرگ نامزد باردارش رو پیدا و قتل عامش کنه.

از وقتی که توی خبرگزاری مرکزی لندن شایعاتی مبنی بر اساس عملکرد فرقه‌های مختلف پیچیده بود، بکهیون ساکت ننشسته بود. نمی‌تونست بشینه. چون شایعات اون فرقه‌ها به کشتار بی‌رحمانه‌ی خلبانان غیرمسلح نورثولت ختم می‌شد. جایی که بکهیون از اتاق خلبان پایگاه، شاهد سقوط جت نامزدش بود و نمی‌تونست کاری کنه به جز اینکه با افسرهای داخل پایگاه درگیر بشه و به سمت باند پرواز بدوه.

بکهیون صحنه‌های محوی رو به یاد داشت. آسیب‌دیدگی دنده‌های جیا و خون‌ریزی شکمش که فقط می‌تونست یک معنا بده.

«پسر حتی می‌گن رهبر سنت‌گیلز به تک‌تک شهرونداش مشکوکه و هر کسی که بر خلاف قوانین شهر حرکت می‌کنه رو توی تیمارستان بستری می‌کنه یا یکهویی سربه‌نیست می‌شن. این یارو فرقی با رهبر گروه‌های تروریستی نداره. رهبرهای این فرقه‌ها چه نوع مواد مخدری استفاده می‌کنن که همچین ایدئولوژی‌های گهی به ذهنشون می‌رسه؟ تصورش هم وحشتناکه. تو اونجا باید سرت توی کار خودت باشه تا یه فرصت مناسب گیر بیاری و به رهبرشون نزدیک بشی. تازه اگه شانس بیاری قبلش سربازهاش دخلت رو نیارن.»

QuixoticWhere stories live. Discover now