Chapter 12

141 47 21
                                    

فصل ۱۲

لندن وایت‌هال زمستان ۲۰۱۱

صدای موسیقی طوری داخل اتاق نشیمن پیچیده بود که سرش رو سنگین می‌کرد. زن خواب‌آلودِ روی تخت چندبار تکون خورد و نتونست چیز زیاد جالبی برای پوشوندن بدنش پیدا کنه به جز پیراهن دکمه‌دار گشاد دوست پسرش. اتاق زیاد سرد نبود اما سرما روی تنش نشسته بود.

صدای دوش آب و موسیقی سنتی ایتالیایی و هم‌خوانی مرد زیر دوش با آهنگ، تنها چیزهایی بودن که توجهش رو داخل اون خونه جلب می‌کردن. نه تابش نور از پنجره‌های دیواری خونه.

بعد دکمه کردن پیراهنش، به زور روی لبه‌ی تخت نشست و به کنار آباژور خیره موند. یه شاخه آفتاب‌گردان زردِ کوچیک، یادداشت، قرص مسکن و وافل و آب پرتقال کنارش چیده شده بودن. قطعا فقط یک مرد می‌تونست انقدر رمانتیک به نظر برسه. زن لبخندی زد و با تاسف سر تکون داد. ساعت دیجیتالی هنوز به شش بامداد هم نزدیک نشده بود و آفتاب برای تابیدن ناز می‌کرد.

دستش رو به سمت شاخه‌ی گل بلند کرد و لای موهای کوتاه و سیاهش گذاشت. یادداشت رو برداشت و با خوندن محتواش به تفکرات دوست پسرش خندید. چطور فکر کرده بود این موقع از صبح می‌تونه چیزی بخوره؟

لطفا بعد صبحانه مسکن بخور کاوایی من.

یادداشت رو به کنار سینی صبحانه برگردوند و از لبه‌ی تخت آویزون موند. آهنگی که مرد داخل حموم شیشه‌ای انتخاب کرده بود، باعث می‌شد دلش بخواد با پاهای لخت به وسط سالن بدوه و همونطوری برقصه.

صدای مرد بیشتر ترغیبش می‌کرد چنین کاری رو انجام بده. اون زن به طرز عجیبی در کنار ساکت‌ترین مردی که در عمرش شناخته بود، پر سر و صداترین بود و مرد هم در کنار اون بیشترین مدت از روزش رو لبخند می‌زد.

زن حوصله‌اش سر رفته بود. و می‌دونست تنها راه بیرون کشیدن مرد از زیر دوش، همون رقص و سر و صدا وسط خونه بود.

در جو خونه هیچ چیز دیگه‌ای جریان نداشت به جز خش خش و هوهوی جزئی باد صبح‌گاهی لندن در داخل حیاط. حتی صدای قهوه‌ساز هم به گوش زن نمی‌رسید.

با اشتیاق به وسط اتاق دوید، با قصد خاصی جلوی شیشه‌ی حموم ایستاد و شروع به تکون دادن پاها و کمرش کرد. چنان با ریتم تکون می‌خورد و دست می‌زد که توجه مرد پشت شیشه رو جلب کنه و به نظرش موفق هم شده بود. درست کنار ضبط چنان می‌رقصید و ورجه وورجه می‌کرد که انگار زندگی‌اش به رقصیدن بسته‌ست.

مرد پشت شیشه چشم‌هاش رو باز کرد و موهاش رو از کف شست. بخار روی شیشه رو پاک کرد و زمزمه‌اش با سر و صدای دوست دخترش قطع شد.

«بیون بکهیون خیلی حوصله‌سربره لالالالا. حوصله‌سربرترین دوست پسر دنیا لالالالالا. داره بهترین رقص صبح‌گاهی رو با دوست دخترش از دست می‌ده، لالالالالا...»

QuixoticWhere stories live. Discover now