3 : قرار عاشقانه ای با مقصد نامعلوم

984 142 44
                                    

بروک- هی لینز، میخای امروز با من بیای سر یه قرار؟ میدونی خیلی وقته که با هم وقت نگذروندیم فقط من و تو! ا... البته اگه بخای ...

بیشتر از اون چیزی که فکر میکرد سر پرسیدن این سوال هول کرده بود.

لینزی هم که لحن نگران توی صدای بروک رو تشخیص داد ابروشو از تعجب بالا انداخت ولی بدون هیچ فکر دومی جواب داد:

آره معلومه که میام عزیزم، دلیلی برای هول شدن وجود نداره. منم کاملن باهات موافقم.

اینا رو گفت و از چیدن ظرفای کثیفِ مونده از صبحونه دست کشید تا یه نوک روی لبای دوست دخترش بزنه و بعد این کار عقب کشید تا دوباره به تر و تمیز کردن آشپزخونه ادامه بده.

یه لبخند خیلی زیبا روی لبای بروک نقش بست که لینزی با خودش فکر کرد " این چه مرگش شده امروز؟!!! بروکی که من میشناسم هیچوقت موقع حرف زدن لکنت نمیگیره ..."

ولی همه ی افکارش با هجوم آوردن لبای دوست دخترش ( که به نظر لینزی به طرز عجیبی خوشرنگ به نظر میرسیدن) به لبای خودش قطع شد .

اول کمی از کار بروک تعجب کرد ولی اجازه نداد تعجبش لحظه رو خراب کنه و سریع به بوسه ی بروک جواب داد و خیلی آروم اما با علاقه ی زیاد صورت بروک رو با دستاش قاب کرد و عاشقانه به بوسیدنش ادامه داد.

تقریباً ۳۰ ثانیه توی همون حالت بودن که بروک حلقه ی دستش دور کمر لینزی رو محکم تر کرد و لینزی ترجیح داد تا دستاش رو دور گردن بروک حلقه کنه همینکارو هم کرد.

بروک که فهمید بوسه شون بیش از حد داشت گرم میشد آروم سرشو عقب برد تا بتونه از صورت لینزی چیزی بفهمه -چون بروک دوست نداره لینزی رو وادار به انجام کاری بکنه که ازش مطمعن نیست حتا اگه اون کار، خابیدن با بروک باشه که از هرکسی بهش نزدیک تره!-

اما چشمای لینزی همچنان بسته بودن و لباش به خاطر بوسه هاشون کمی قرمز و پف کرده شده بود . بروک با ملایمت پشت دستشو روی گونه ی لینزی کشید تا بهش بفهمونه لازمه چشماشو باز کنه.

لینزی هم منظورشو فهمید و سریع چشماشو باز کرد و با یه نگاه " وات د فاک؟!!" بهش خیره شد
بروک هم خنده ای که از قیافه ی بانمک دختر روبروش بهش حمله میکرد رو پس زد و فقط با یع لحن آروم از لینزی پرسید: هی هی مشکلی نیست فقط میخاستم بدونم که مطمعنی....

و حرفای جدّیش با قرار گرفتن لبای دوست دخترش روی لبای خودش نصفه و نیمه موند.

لباشون به آرومی روی هم میلغزیدن .کسی تلاشی برای تسلط یافتن توی بوسه شون نداشت و هردوشون با زبونشون بوسه رو داغتر میکردن تا بالاخره لینزی نتونست خودشو کنترل کنه و یه ناله ی کوچیک از دهنش خارج شد.

همون یه ناله کافی بود تا بروک لینزی رو از روی زمین بلند کنه و پاهاش رو دور کمر خودش حلقه کنه لینزی هم در پاسخ فقط بوسه شون رو محکم تر کرد.

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now