32 : ددی و رنگ‌آمیزی پراتفاق

406 63 75
                                    


نیکولای دستاشو چند بار جلوی نوا که به یه جای نامعلوم زل زده بود تکون میده

نو_ ه-ها ؟

نیک_ پسر کجا رفتی ؟؟! چی شده ؟

نیکولای و نوا صبح روز بعد پیش هم بیدار شدن، در حالیکه سر نوا هنوز روی سینه‌‌ی نیکولای بود و نیکولای هم یه دستش دور نوا و دست دیگه‌اش توی موهاش بود .

نوا از اتاق رفت تا هرکدوم به کار خودشون برسن و حالا یه روز گذشته بود و اونا پشت میز ناهار نشسته بودن .

ولی ، به نظر میومد نوا کاملاً توی یه دنیای‌ دیگه سیر میکنه

نو_ ها ؟ هیچی ... دیروز ... دیروز خیلی عجیب بود

نوا یهویی صورتش رنگ عوض میکنه و به طرز نگران کننده‌ای سفید میشه

نیکولای ابروهاشو تو هم میبره و دستشو روی دست نوا که روی میزه میذاره

نیک_ هی ... باهام حرف بزن... چی شد ؟

نوا یکم به دستاشون نگاه میکنه و تو دلش لبخند میزنه

به اتافاقاتی که دیروز توی اتاق هتلش افتاده بود فکر میکنه و چشماشو واسه چند لحظه میبنده

نو_ نینو ... نینو ... اون -

نیک_ چی ؟ اون حالش خوبه نه ؟؟

نو_ آره ... فقط ... اون بهم گفت ... بهم گفت ددی

بعد از اینکه اینو میگه دوباره به دیروز برمیگرده

فلش بک

در اتاق زده میشه . نوا از جایی که روی تختش نشسته بود و از مجله های توی اتاق میخوند بلند میشه و میره تا در رو باز کنه

اونجا دو تا دوستاش رو میبینه؛ بروک و لینزی .

لبخند میزنه و دعوتشون میکنه تو که یهو نینو از هیچ‌جا میپره بیرون و خودشو به پاهای نوا میچسبونه ... نوا با لبخند باعشق دستاشو لای موهای برادرش میبره تا اینکه اون به حرف میاد

نی_ دل ... دل نینو برات تنگ شده بود ددی

نوا احساس میکنه چشماش داره سیاهی میره و سرش گیج میره . به جای اینکه از بچه بپرسه اگه درست شنیده، به دوستاش نگاه میکنه .

بروک قیافه‌ای خیلی شبیه به نوا داره ؛ درحالیکه لینزی داره با عشق و علاقه‌‌ی خاصی به صحنه‌ی روبروش نگاه میکنه .

صب کن ببینم ... الان برادر نوا بهش گفت ددی ؟؟؟

پایان فلش‌بک

نوا به زمان حال برمیگرده و با اطمینان کم به نیکولای نگاه میکنه که روبروش نشسته

نیکولای داره میخنده

Waves [LGBT]Where stories live. Discover now