👆بالا عکس استخر . بخونین و متوجه میشین👆نوا دیشب اصلاً نخوابیده بود . شاید به خاطر همینه که امروز صبح میخواد فقط بره و سرشو توی یه چاله دفن کنه و بمیره .
امروز روز چهارم موندن اون توی هتله .
اون الان باید نگران گرفتن اون کار باشه اما نمیتونه این کار رو بکنه . اون الان فعلاً فکرش پیش یه سری مسائل دیگهست .
اون مسائل مربوط به یه مدیر ۲۱ سالهی بلونده .
نوا هنوز نمیتونه اینو از ذهنش بیرون کنه که نیکولای قصد داشت اونو ببوسه
یه قسمتی از ذهنش بهش میگه اشتباه میکرده و اون اتفاقاً همچین قصدی نداشته ؛ اصلاً نیکولای چرا باید به نوا هرگونه علاقهای داشته باشه ؟ از نظر نوا این مسخرهست .
اما چیزی که اون فکر اول رو ازش دور میکنه ؛ احساس خوبیه که از نزدیک بودن نیکولای به صورتش بهش دست داده بود .
نوا میدونه این درست نیست ، اون گذشتهی درستی نداره و حس نمیکنه بتونه با کسی وارد رابطهای بشه که نیاز به یه تعهد داره . اون نباید به کسی دل ببنده . اون نمیتونه این کار رو انجام بده ... شرایطشو تو خودش نمیبینه .
اما خب ، اون نمیتونه این رو انکار کنه که تو اون لحظه واقعاً آرزو میکرد که لبای اون پسر لبای خودشو لمس کنن . حالا که داره بهش فکر میکنه حتی داره از فکرش هم سرخ میشه .
شبی که بیدار مونده بود ، به حرف موریس هم فکر کرد .
در اینکه یه چیزی دربارهی اون دختر درست نیست، شکی وجود نداره . اما وقتی گفته بود به نیکولای نزدیک نشه ، اعتماد به نفسی تو صدا و صورتش بود که انگار از تجربه حرف میزنه .
ولی چیزی که هست اینه که ؛ نیکولای صراحتاً گفته گیه پس موریس نمیتونه از تحربهی خودش حرف زده باشه .
پس ، پشت حرفای موریس چه جریانی هست ؟
نوا از کلافگی سرشو به پشتی تخت میکوبه . اینا همهی اون فکرایی بودن که شب بیدار نگه داشته بودنش و حالا هم دارن روز رو براش جهنم میکنن . عالیه .
با یه آه بلند از تخت دونفرهی بزرگش پایین میاد و از پنجرهی سرتاسری بزرگ به بیرون نگاه میکنه . آخرای پاییز توی نیویورک یکی از بهترین زمانای این شهره . و صد البته زیباترین .
از توی جیب کتش یه سیگار درمیاره . اوه انتظارشو نداشتین نه ؟ خب ، زندگی نوا سخته ؛ بوده و هنوزم هست . اون به سیگار معتاد نیست ؛ به هیچ وجه . ولی وقتی افکارش درهم و برهمه به یه چیزی نیاز داره و اون چیز سیگاره . خب مطمئناً یه سیگار تو یه هفته به مراتب بهتر از یه آبجوی الکلی اونم هرروزه .
سیگار رو روشن میکنه و اونو لای انگشتای ظریف و بلندش نگه میداره ، همچنان داره از پنجره بیرونو نگاه میکنه ، چیزی جز باکسرای آبی کمرنگش تنش نیست .
![](https://img.wattpad.com/cover/102467483-288-k856492.jpg)
YOU ARE READING
Waves [LGBT]
Romance[ON HOLD] [Persian] It comes and goes in waves... Highest Rank : #2 in Romance