🎵Song>> Martin Garrix - Poison🎵دو روز از وقتی که کم مونده بود نوا غرق بشه و نیکولای نجاتش داده بود میگذره .
و این یعنی، اون کمکم داره به اتمام فرصت دو هفتهایش نزدیک میشه و باید یه کاری بکنه .
اون هنوز فرصت نکرده که دربارهاش با نیکولای صحبت کنه . مثل اینه که هردفعه شروع به حرف زدن میکنه از مسیر اصلی دور میشه .
تنها راهی که داره اینه که امیدوار باشه دوستیش با نیکولای بتونه بهش کمک کنه تا زود این کار رو بگیره و از هتل بزنه بیرون .
صدای تلفن اتاق هتلش اونو از افکارش میکشه بیرون .
_ الو ؟
" سلام آقای فراستین . چند نفر به دیدنتون اومدن به اسمهای بروک و لینزی ؟ اجازه دارن بیان بالا ؟"
_ اوه . بله بله حتماً ! ممنون میشم .
پس دخترا بالاخره به دیدنش اومده بودن ... دلش براشون تنگ شده بود اما خب اونا هم سرشون با کار و زندگی خودشون شلوغ بوده .
دو دقیقهی بعد در اتاقش زده میشه . سریع از روی تختش بلند میشه و در رو باز میکنه . یه لبخند بزرگ رو لباش میاد وقتی دو تا دختر جوون رو پشت در میبینه . و البته ، داداش کوچولوش رو هم آوردن .
_ نینو !!
_ نوایی !!
نینو خودشو به پاهای نوا میچسبونه و نوا با خنده اونو بلند میکنه و تو بغلش میگیره
نو_ سلام دخترا ! بیاین تو !
نوا با دستی که نینو رو نگرفته دخترا رو بغل میکنه و بعد از تو اومدنشون در رو میبنده .
بر_ پسر ... اینجا محشره !! عجب اتاقی داری ! کیف میکنی ها !
بروک خودشو روی تخت دونفرهی بزرگ نوا میندازه و پاهاشو جلوش دراز میکنه .
نوا سرشو با خوشحالی تکون میده و روی تخت کنار بروک میشینه و نینو رو روی پاهاش میذاره . نینو با رضایت لبخند میزنه و با حلقهی بینی برادرش بازی میکنه و ریز میخنده .
نوا توجهشو به دوستاش که به دیدنش اومدن برمیگردونه . بروک همچنان داره با اشتیاق به اتاق نگاه میکنه در حالیکه لینزی به نظر میاد خیلی تو فکر باشه . همینطور به یه گوشه زل زده و به نظر دور از جمع میاد .
نوا ابروهاشو تو هم میبره و لینزی رو صدا میکنه .
لی_ بله نوا ؟
نو_ تو حالت خوبه لینز ؟ به نظر... خیلی دور میای
یه لبخند خیلی بزرگ رو صورت لینزی پخش میشه انگار که الان صورتش از وسط نصف میشه . نوا بیشتر گیج میشه وقتی لینزی دست چپشو بالا میاره .
YOU ARE READING
Waves [LGBT]
Romance[ON HOLD] [Persian] It comes and goes in waves... Highest Rank : #2 in Romance